روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

دویستوشصوشش

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

حرف زیاد است..

یک هفته قبل از محرم،برای دیدن پدر و مادر همسر راهی سفر شدیم. با تمام شک و تردیدهایی که صرفا بخاطر کرونا در دل مان بود. و سعی کردیم تمامی پروتکل ها را رعایت کنیم و توکل کردیم بر خدا که بخاطر لبخندی که بر لب این دو عزیز می نشیند و دعای خیرشان همه مان را سالم و سلامت نگه دارد. تمام سعیم را کردم که همسفر خوبی باشم و باید اعتراف کنم که همسر از من جلو زد و اصلا من تمام مدت هنگ بودم که این همان مردی ست که نزدیک پنج سال است او را میشناسم؟ خلاصه نمیدانم چه شده بود اما این سفر قطعا یکی از به یادماندنی ترین ها شد برایمان و بسی خوش گذشت به لطف خدا..

و اما.. میدانم که محرم امسال چیزی از سال های قبل کم ندارد اما.. من آنقدر کم توفیق شده ام که فقط دوتا مجلس شرکت کردم.. هرچند بساط روضه های صوتی و تصویری برپاست.. یک شب با مامان رفتیم مسجد محله و البته که من تمام مدت چشمم به دخترک بود و هیچ نفهمیدم.. و یک بار هم مسجد محله ی خودمان که همسرجان مسئولیت نگهداری از دخترک را به عهده گرفت و من بسی کیف کردم با آن مجلس فوق العادده.. و خب متاسفانه فضای بچه داری نیست آنجا و نمیدانم باز قسمتم میشود یا نه.. اصلا تمام کیف مجالس ارباب برای بچه ها همین دویدن ها و باری کردن ها در فضای آزاد بود که امسال با چیدن صندلی های بافاصله دست ما را بسته اند برای آوردن فرزندان مان.. دخترک الان در سن راه رفتن و یک جا ننشستن است و ما دربه در دنبال جایی که بشود همراه مان ببریمش!

یک چیزی هم بگویم؟ پیرهن مشکی محرم مردها به اندازه ی صدتا تیپ زدن جذاب و دوست داشتنی و غرورآفرین است.. الحمدلله بابت نعمت نوکری ارباب..

  • ۹۹/۰۶/۰۵
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۱)

عزاداری هاتون قبول ...

 

+ ۲۶۶ ؟؟

پاسخ:
ممنونم همچنین

+شماره ی پست هاست. جهت کمبود عنوان!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">