روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اولین خانه بازی

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ب.ظ

اولین ها، همیشه هم شیرین شروع نمیشوند.

هردویمان بی حوصله بودیم. فیلم دیدن، غذای بیرون، هیچ کدام حال مان را خوب نکرد. تلفنش زنگ خورد. این دم غروبی باید میرفت جایی. تسلیم نشدم. بدرقه اش کردم. خانه را جارو زدم. برای اولین بار درشب، با کالسکه رفتیم بیرون. به مقصد؟ خانه بازی محله اگر در این اوضاع کرونایی باز باشد. نبود هم فدای سرمان. آمدیم بیرون یک هوایی خوردیم مادر دختری.

باز بود. برای اولین بار پای مان را در خانه ی بازی گذاشتیم. یک ساعت. دخترک کیف کرد. از دیدن اسباب بازی های رنگی رنگی. از آن فضای شاد پرهیجان.

سعی کردم فکرنکنم که کاش پدرش بود و اولین هایش را میدید. با دردسر و اذیت های گوشی توانستم برایش عکس و فیلم بفرستم. سعی کردم به کودکان ماسک زده فکرنکنم. سعی کردم این یک ساعت را مثل کودک خردسالم بی خیال تمام غم و غصه ها شاد بگذرانم.

امدیم خانه. غذا و آب خورد. و خسته خوابید. و این شد اولین خاطره ی خانه ی بازی دخترجانم در یک سال و نه ماهگی.

 

  • ۹۹/۰۸/۱۵
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۱)

  • آقای گوارا
  • ذوق زدگی ینی، برق ذوق زدگی رو تو چشاش ببینیم . اولین ها یه همچین حسی دارن ...

    پاسخ:
    آره اون برق یعنی تمام هستی.. معنی دقیق خوشبختی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">