روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

فرشته ی نجاتی به اسم مادرشوهر

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۳۵ ب.ظ

وقتی از صبح کلافه ای و منتظر آقای تعمیر کار،

و نمیدونی کی میاد!

وقتی صبح تو خواب و بیداری به آقای همسر گفتی ممکنه بری خونه ی بابات.

چون دلت براشون تنگ شده.

اما میترسی با هروسیله ای جز ماشین خودتون جایی بری!

وقتی دوست داری خونه مرتب باشه موقع اومدن آقای تعمیرکار.

و مدام مشغول کارهای خونه ای.

وقتی با وجود این همه تناقض نمیدونی ناهار چی درست کنی؟

وقتی کل اپلیکیشن آشپزی رو زیر و رو میکنی و بی نتیجه ست..

وقتی صدای غرغر خواب دخترک بلند میشه و می خوابونیش..

چشم هاشو که بست صدای در میاد..

میذاریش زمین و مادرشوهر میپرسه ناهار چی گذاشتی؟

صادقانه جواب میدی هنوز هیچی.

و میگه من غذا گذاشتم. با هم بخوریم.

و اونوقته که میخوای بال دربیاری چون

هم ناهار جور شده

هم خونه بهم نمی ریزه با بساط ناهار..

و ذهنت کلی آروم میشه.

خدایا شکرت بابت فرشته نجات امروز :)

  • بنتُ الهدی

مختصر و مفید

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ب.ظ

1هیچوقت به اندازه ی الان امنیت خاطر از زندگی مشترک مون نداشتم. این آرامش و اطمینان وصف نشدنی ناشی از گذراندن اون دوران مزخرف و بد و پراسترس بود که خیلی ضربه بهم وارد کرد اما صبرم نتیجه داد و این روزها رو هم دیدم الحمدلله

2برای خاله جونم دعا کنید که بیمارستانه و برای دخترخاله عزیزم که همه ی کارها رو دوششه و دست تنهاست و خسته ی خسته..

 

  • بنتُ الهدی

خدای جان

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ب.ظ

بسی خوشحالم از پیروزی انقلابیون در مجلس :)

انشاالله اوضاع بهتر بشه..

از کرونا هم نترسید. رعایت کنید. ولی استرس نداشته باشید. خدا خیلی از ویروس کرونا قوی تره :)

  • بنتُ الهدی

سلام بر مادرم زهرا

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۰۱ ق.ظ

.روزمادر.

سال پیش من یه مامانِ تازه نفس بودم که اولین روزهای مادریم طی میشد.. دلخور از این که چرا همسر بعد زایمانم هدیه نداد بهم و دسته گل نیورد موقع دیدن من و دخترک.. یهویی شدن زایمان و فرصت نداشتن برای تهیه هدیه و توصیه دکتر به نیوردن گل (به خاطر عطرش برای نوزاد) رو بهونه میدونستم و نشونه ی توجه نکردن به من.

مقداریش بخاطر تغییرات روحی و روحیه حساس بعد زایمان بود و من واقعا دلخور بودم و گریه میکردم!

تا این که همسر یه انگشتر بسیار زیبا برام خرید و از دلم درآورد :)

هنوزم شیطون یه وقتایی قلقلکم میده و نیمه ی خالی گذشته رو بهم نشون میده!

اما امسال..

زهراساداتم یکسال داره و من عاشقشم و دیشب قدردانی های همسر واقعا من رو به وجد آورد! منتظر هیچ هدیه ای نیستم همین که خدا من رو لایق مادری دونسته برام کافیه و همین که یه دختر سالم دارم خیلی خیلی شُکر داره..

  • بنتُ الهدی

مرگ همین حوالی ست..

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۲۳ ب.ظ

یکی از اقوام مون دیشب به رحمت خدا رفت..

مدتی درگیر سرطان بود.. آخرین بار توی روضه امام حسین دیدمش.. آب شده بود بنده خدا.. روی ویلچر.. اصلا نمیتونستم باور کنم سرطان چه بلایی سرش آورده! اون خانم فعال و خوش صحبت و کدبانو.. با اشاره سر حرف میزد و دستاشو نمی تونست حرکت بده.. خیلی ناراحت شدم.. دیشب تا شنیدم گفتم راحت شد.. هرچند برای اطرافیان سخته.. بچه هاش که کوچیک بودن همسرش فوت میکنه و این خانم چهارتا بچه رو بزرگ میکنه.. انشاالله خدا اجرش بده و اون دنیا محل راحتی باشه براش.. انشاالله خدا صبر بده به خانوادش.. دخترش یک سال از من کوچیکتره و تازگیا عروس شده.. قطعا الان خیلی بی قراره..  ایشالا دلش آروم بگیره..

  • بنتُ الهدی

ست مادر دختری :|

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۱۰ ب.ظ

مامانی که دو هفته ست با گلودرد و سرفه های شدید درگیره..

دخترکی که دو روزه بی حال و سرماخوردست..

و پدری که تا حالا جون سالم به در برده :))

این است حال و روز خانواده ی ما..

دلم میخواد همه ی روز بخوابم.. حس میکنم خیلی ضعیف شدم.. سخت ترین کار حوصله کردن با دخترکوچولو..

اما..

فردا میایم راهپیمایی ^-^ با کالسکه.

  • بنتُ الهدی

جشن تولد

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۳۲ ق.ظ

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

  • بنتُ الهدی

یک سالگی..

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۲۴ ق.ظ

خوشحالم که خدا تو رو به ما داد..

زهراساداتِ خوبم..

هر لحظه بودنت رو شکر میکنم..

تولدت مبارک دخترم

تولدت مبارک نفسم..

  • بنتُ الهدی

کتاب خواندنی

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۱۶ ب.ظ

کتاب سه دقیقه در قیامت

از انتشارات شهید ابراهیم هادی

کوتاه اما بسیار عالی..

پیشنهاد میکنم بخونید.. حتما..

 

  • بنتُ الهدی

یا رقیه..

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ

اول صبحی دیدم که یک گوشواره اش نیست.. کجا افتاده؟ دیشب قبل خواب که توی گوشش بود.. حتما یک جایی دور و ور تخت است.. گشتم، نبود.. نکند سوراخ گوشش بسته شده باشد؟ دوماهگی اش را به یاد می آورم و جیغ هایش موقع سوراخ شدن گوش ها.. نه، دلم نمیخواهد دوباره درد بکشد مخصوصا حالا که بزرگتر شده.. یک جفت گوشواره دیگر دارد.. میخواهم بگذارم گوشش ببینم داخل میشود یا نه.. نمی گذارد.. بیخیال میشوم.. بماند وقتی خوابید..

آرام سر پایم خوابیده..

گوشواره داخل نمی رود.. انگار پشت گوشش جرم گرفته.. آرام تمیزش میکنم.. کمی تکان میخورد.. گوشواره را می بندم.. برایش بزرگ است.. میدانم دست میزند و گوشواره را می کشد.. ممکن است گوشش را پاره کند.. میروم توی اتاق.. صلوات میفرستم.. خدایا لطفا پیدا شود..سه ساله ی کربلا.. به دخترم رحم کن..

تخت را جابجا میکنم.. پیدا شد.. چقدر زود.. تا خواب است گوشواره را می اندازم توی گوشش.. الحمدلله..

دختر من درد نکشید.. گوشواره اش را به زور از گوشش درنیاوردند.. گوشش پاره نشد.. خون نیامد.. کسی او را با تازیانه نزد.. یا رقیه.. چه کشیدی دخترک سه ساله ی کربلا..

  • بنتُ الهدی