روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

کنترل زبان

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۴۳ ب.ظ

کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|

یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|

ضعیف ؟

خودتی !

دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!

کاش یاد بگیریم اینقدر با زبون مون دل کسی رو نشکونیم..

کاش منم یاد بگیرم اینقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|

وقتی اون یه کار جدید میکنه استرس میگیرم که چرا دخترکم هنوز بلد نیست :|

لعنت بر شیطون!

  • بنتُ الهدی

در انتظار مهمان ها

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ

از چهارشنبه دارم مقدمات مهمونی امروز رو آماده میکنم!

یعنی هلاکِ هلاکم.

تازه خوبه هرکس قراره با ناهار خودش بیاد :|

وجدانا مهمونی دادن با بچه کوچیک چقدر سخته و نیاز به کمک داره!

بیست و پنج نفر بودیم که چندنفر امروز انصراف دادن :|

الانم همسر و دخترک با کالسکه رفتن همین اطراف پوشک و دوغ بخرن :))

تمام وسایلو چیدم روی میز آماده.

خیلیم گرسنه هستم :))

هفته ی پیش با خانواده همسر پارک بودیم، امروزم که اینجان.

خانواده خودم شاکی شدن که چرا کم میایید :|

حالا ما در طول هفته خیلی میریم پیش شون.. 

اینم از معایب خانواده کم جمعیت..

یه روز که نبینن مون دلخور میشن :(

اونم نه ما رو ها ! فقط نوه شونو میخوان :|

خلاصه که اینم جزو امتحانات الهی ماست :)

من از الان استرس عید رو دارم که عروسی داریم تهران و نمیتونیم با خانواده همسر باشیم.

خدایا لطغا جنگ جهانی راه نیفته!

  • بنتُ الهدی

تا حالا شده دلتون هدیه بخواد؟

دوست داشته باشید یه جعبه ی کادو شده رو با ذوق باز کنید ببینید توش چیه..

نه یه چیز گرون قیمت..

صرف این که کسی شما رو فراموش نکرده.. اونقدر براش عزیز بودید که وقت و سلیقه گذاشته براتون کادو تهیه کرده..

الان واضح بگم منظورم آقای همسره یا خودتون فهمیدید؟ 

این مدت اتفاقاتی افتاد که نیاز داشتم این علاقه یه بار دیگه بهم ثابت بشه..

حتی با کلام..

یه اطمینان دوباره برای ادامه ی زندگی..

کاش یه نفر بزرگی میکرد و بدون این که من بفهمم به همسر این نکته رو میگفت..

خیلی سعی میکنم بهش فکر نکنم و حتی خودم این کمبود رو جبران کنم..

اما نمیشه..

یاد دوران عقدمون بخیر!

  • بنتُ الهدی

خسته

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۸ ب.ظ

دوهفته ست که این خستگیِ ذهنی دست از سرم برنمیداره..

گویا این ترس از آینده به من هم منتقل شده و اونقدر ناامیدم که انرژی مو از دست دادم..

حس میکنم صبر و سازگاری با مشکلات فایده ای نداره و همین روی اخلاق و رفتارم تاثیر گذاشته..

بس که این دو هفته همش از آینده ی نامعلوم و ترسناک حرف زدیم..

خدایا کاش میشد یه روزنه ی امید ویژه بهم نشون بدی :(

  • بنتُ الهدی

آذر

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۰ ب.ظ

هوا هنوز اونقدری سرد نشده که نچسب باشه

و این یعنی بهترین زمان برای پیاده روی اونم از نوع کالسکه ایش :)

شنبه به نیت راهپیمایی با دخترک یه مسیر بیست دقیقه ای رو رفتیم.

فکرمیکردم بیشتر طول بکشه! 

ترسم از رد شدن از چهارراه بود که با رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی با موفقیت عبور کردم :))

خدا خیرشون بده آقایونی که کالسکه رو بلند کردن تا تونستم از چاله چوله ها بیام بیرون :/ 

و خب با احتساب این که میتونم مسیر رفت و آمدم به باشگاه رو با کالسکه بیام، تصمیم گرفتم جلسه بعد پیاده روی رو شروع کنم. به شرطی که دخترک همکاری کنه و صبح زودتر بیدار بشه چون حدود نیم ساعت زودتر از همیشه باید راه بیفتم.

تا الان فکر میکردم خونه مون خیلی به بازار بدمسیره و همه اش با اسنپ میرفتم :| از برکت اغتشاش گران عزیز و شرکت در راهپیمایی فهمیدم با کالسکه رفتنم عجب صفایی داره :)) 

خلاصه که این روزا سعی میکنم حال خودمو خوب کنم..

به بدهی و قرضامون فکر نکنم..

به ماشینی که خرج گذاشته روی دست مون و نمیدونم تا کی توی پارکینگه فکرنکنم..

و تلاش کنم حال خانواده مون خوب باشه..

با وجود همه ی سختی ها.. به خصوص از نوع اقتصادیش..

خدا لعنتت کنه رییس جمهور :|

  • بنتُ الهدی