روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اشتباه

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۷ ق.ظ

اون روز، هرکاری کردم که این موضوع با مادرشوهر مطرح نشه، نشد. سعی کردم یجوری به همسر بفهمونم که نباید از مامانش مشورت بگیره اما چون همه مون دور هم بودیم فایده ای نداشت. همسر موضوع رو گفت و تصمیم گیری در حضور جمع انجام شد و من هرروز صبح باید به مادرشوهر گزارش بدم ! و این عمق فاجعه ست. هیچ نیازی به جواب پس دادن نیست. هرروز با صدای زنگ تلفن اعصابم خرد میشه :( نباید اجازه میدادیم تو این موضوع دخالت کنن. حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم!مشورت خوبه اما نه با خانواده ها. حتی خانواده ی خودم. این رو بارهااا به همسر گفتم.

یک عدد اعصاب خط خطی هستم که دلم میخواد برق تلفونو بکشم موبایل دوتامونم خاموش کنم :| دقیقا هرروز صبح با این تماس گند زده میشه به حال من :| 

  • بنتُ الهدی

بی حوصلگیِ ممتد

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۸ ب.ظ

بعضی خاطرات رو حتی اگر نادیده گرفتی باشی، حتی اگر تصمیم گرفتی باشی برای همیشه دفن شون کنی، یه وقتایی میان سراغت. ناراحتت میکنن.اشکت رو درمیارن. دلت میخواد برگردی عقب و یجور دیگه بسازی شون. طوری که با یادآوری شون لبخند به لبت بیاد. ترجیح میدم این روزها هرجور دلشون میخواد بگذرن بدون این که تلاشی برای ساختنشون بکنم. رفتن یا نرفتن مون به شمال هیچ فرقی برای من نداره. حتی این که قراره با اتوبوس برگردیم و اذیت میشم هم مهم نیست. پیگیری باشگاه هم که کنسل میشه اگر بریم و میفته برای هفته ی بعد. هفته ی شلوغی رو پیش رو داریم. من باید یه آزمایش چکاپ بدم و بعدش بیفتم دنبال پروژه ی درمان. دکتری که میخواستم نوبت بگیرم تا نیمه ی مرداد وقتش پره و باید دنبال دکتر دیگه ای باشم. چرا امروز اینقدر نفس گیره؟ کاش میشد مدتی ناپدید بشم.

  • بنتُ الهدی

میگه خونه تون خیلی تمیزه خوشم اومد :|

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ب.ظ

امروز دوتا مهمون کنکوری داشتیم :) پسرعموی همسر و پسرداییش که چند روزی هست تهرانن و اومدن پیش ما. انشاالله که از نتایج شون هم راضی باشن و از این به بعد آقای دکتر صداشون کنیم :)) همین فسقلی هایی که همبازی بچگی من بودن :| برخورد پسرعموی همسر با من خیلی جالب بود :)) کلی درباره ی خونه مون نظر داد و کلا زیادی تعریف کرد از مون :)) استعداد خوبی داره برای مخ زدن :| پسرداییش که هنوزم باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشه :|| ماشالا چه قدی ! چه سیبیلی :)) رفت و آمدها به خونه مون داره زیاد میشه و من خیلی راضیم خداروشکر :) مهمان پدیده ی خوبی ست. 

  • بنتُ الهدی

به مناسبت اولین روز پس از بازگشت از سفر

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ب.ظ

در غیاب ما، مادرشوهر اومدن خونه مون و کمی تغییر در محتویات و چیدمان یخچال ایجاد کردن. نکته ی مثبتش اینجاست که آشپزخونه حسابی تمیز بود و ایرادی بهش وارد نیست 😎

همزمان با بازگشت خانواده ی همسر به تهران میریم که داشته باشیم سبک جدیدی از زندگی رو 😶 از همین اول صبح شروع شد خدا به خیر بگذرونه :|

تصمیم دارم این نیمچه اتاق رو تبدیل کنم به اتاق کاری خودم :) و کارهای هنریم رو اونجا انجام بدم. البته اگر گرم نباشه. چون هیچ وسیله سرمایشی نداره. ولی خیلی کیف میده با خیال راحت بساطم رو پهن میکنم توی اتاق و مشغول میشم :)

  • بنتُ الهدی

نسل سوخته

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

دیده اید این پیج هایی که مامان ها برای بچه هایشان میسازند توی اینستاگرام؟ دیده اید این حجم از غرق شدن در دنیا را؟ فکر کنم توی آتلیه زندگی میکنند ! اینقدر که بچه هایشان عکس دارند توی آتلیه با آن لباس های خارجکی شان. از تولدهایشان که نگویم. تم تولد و کیک و مراسم مختلط وو .. بعد میشود انتظار داشت بیست و چندسال دیگر همین دختر یک قلم از جهزینه اش کم باشد؟ یا عروسی اش در فلان تالار بالاشهر نباشد؟ پسری که هرچه میخواسته برایش فراهم بوده میتواند چشم بپوشد از عیب های همسرش؟ یک روز اگر ناهارش سرساعت حاضر نبود داد و بیداد راه نمی اندازد؟ واقعا این سطح از رفاه مادی لازم است؟ اصلا مگر چند درصد مردم می توانند اینقدر برای فرزندشان هزینه کنند؟ خب معلوم است با این اوضاع نهایتا دو بچه بیشتر نمیشود داشت. بعد همین ها هستند که میگویند بجای روزه به فقرا کمک کنیم ! و ناراحتند از این که مدرسه عکس سه در چهار باحجاب از دخترشان میخواهد. وقتی به راحتی عکس بی حجاب خودشان را منتشر می کنند. و فیلم عروسی هایشان را. و خیلی چیزهای دیگر که قابل گفتن نیست !

دلم میسوزد به حال نسلی که این چنین تربیت میشوند .. ناراحتم برای بچه هایی که افتخارشان تعداد عکس های آتلیه و داشتن عروسک فلان برند و پوشیدن لباس مارک است. حالم به هم میخورد از این حجم غرق شدن در مادیات.. که هیچ منطق و تربیتی پشتش نیست ..

  • بنتُ الهدی

بابای مهربانم

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ق.ظ

بابا امروز مقدار پول برامون فرستاد. گفت ماه رمضان که نشد دورهم باشیم این مبلغ رو مهمان ما باشید برید بیرون افطار بخورید و عکسشم بگیرید :)

حالا من دارم نقشه میکشم که کجا بریم و چی بخوریم :))

خب مقدار قابل توجهی هستش و ما خودمون باشیم هیچوقت انقدر خرج نمی کنیم ! میشه یه شب تووپ و بیادموندنی و خاص برای خودمون بسازیم :) 

مثلا یه رستوران سنتی دیزی بزنیم. میچسبه !

  • بنتُ الهدی

تا 1400 با تو !

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ق.ظ

این انتخابات با تموم بالا و پایین هاش، با تموم کم و کاستی هاش، گرچه نتیجه ش مورد پسند ما نبود، اما خیلی بالا کشوندمون. و من بسیار خوشحالم از این اتفاق. و خداروشکر میکنم به خاطر بینشی که بهمون داد. کیف میکردم وقتی جناب همسر وقت میذاشت برای تبلیغ چهره به چهره. اون وقتایی که پشت تلفن با بقیه بحث میکرد دلم میخواست زل بزنم بهش. اصلا همین مسجد رفتن الانش، از همون روزها شروع شد. 

واقعیت اینه که من عاشق مردهای اهل سیاست هستم !

+دیره، ولی دوست داشتم ثبتش کنم

  • بنتُ الهدی

صد و نوزده

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ب.ظ

دعوت شدیم عروسی و نسبت نزدیکی نداریم باهاشون. جالب اینجاست که فقط ما و پدرشوهراینا دعوتیم و هیچ کدوم از خواهرشوهرا نیستن :)) دلیلش رو نمیدونم ولی جالبه که فقط پسر خانواده رو دعوت کردن. اولین بار بود که کارت عروسی به اسم ما میومد. به همسر میگم ما هم برا خودمون خانواده شدیما :) حس خوبیه .. اون تاریخ انشاالله اهوازیم ولی احتمالش بسیار کمه که بریم ! من مثل یه عروس نمونه از اول تا آخر باید بشینم کنار مادرشوهر :| البته اگر خودشون اهواز باشن. 

+بیاد ندارم اینقدر شب امتحانی بوده باشم ! اونم درسی مثل آمار از نوع استنباطیش درحالی که یک هفته فرصت داشتم :|

چقدر امتحانا کش میان :( تموم بشید دیگه

  • بنتُ الهدی

صد و هجده

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۳ ب.ظ

هیچ حرفی ندارم. فقط آمده ام بگویم محتاج دعایتان هستم. لطفا، خواهشا، مرا هم دعا کنید در این شب هایی که تقدیر یک سال مان رقم میخورد.

  • بنتُ الهدی

به وقت مهمانی

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۴ ق.ظ

خواب بودم که همسر خبرداد شب مهمان داریم ! خواهرشوهرم اینا مسافر مشهد هستن و شب میخواستن تهران توقف کنن تا فردا صبح. قرار بود ساکن بشن طبقه ی پایین خونه ی مادرشوهر. مادرشوهراینا هم خودشون مشهدن ! و ما دعوت شون کردیم برای شام. حالا ساعت چنده؟ چهار ! بلافاصله زنگ زدم به مامان که چی بپزم؟ بین قیمه بادمجون و چلومرغ گزینه ی دوم نهایی شد ! و بلافاصله همسر رو فرستادم خرید. نه برنج داشتیم نه مرغ :))‌ چهار و نیم مشغول کارها شدم تا نه و نیم شب ! بدون وقفه .. آشپزخونه هم بهم ریخته بود. نزدیکای ساعت ده بود که سفره رو چیدیم. مهمون هامون روزه نبودن و در واقع شام دادیم نه افطاری. چلو مرغ. ماست خیار. سوپ جو(که خیلی دوست داشتن!). و پذیرایی هم میوه و هندونه. سالاد و رنگینک و نشا و سبزی هم تو گزینه هام بود که واقعا وقت نکردم ! همش استرس داشتم مرغ ها خوب پخته باشن و خیالم از بابت برنج راحت بود که خوب درمیاد. هر کدوم از غذاها رو نذر یکی از ائمه کردم و انصافا هم عالی شد همه چی و همه خوش شون اومد :) کلی اعتماد به نفسم رفت بالا :)) آخه ما خیلی مهمونی نمی دیم و واقعا فکر نمی کردم توی اون زمان بتونم نمام کارها رو تموم کنم ! البته همسرجان پا به پام کمک کرد و همه ی مرتبی ها رو انجام داد خدا خیرش بده. از ماشین ظرفشویی هم تشکر میکنم که زحمت ظرف ها رو کشید واقعا ممنونشم :))

+خداروشکر میکنم هزار بار بخاطر بودن مامان. دوره ولی اینجور وقتا خیلی کمک بزرگیه. اگر مشورت هاش نبود شاید تصمیمی نمی گرفتم همچین کاری کنم ! کلی بهم انرژی داد :)

+همسرجان جانان هم که با زبون روزه کلی خرید کرد و حتی خرما هم خودم گذاشتم دهنش سر اذان ! تا لحظه ی آخر مشغول بنده خدا. خودم تنهایی قطعا از پس کارها برنمیومدم. ممنونم که اینقدر به من کمک کرد.

+خب دوست تر داشتم که گزینه های مد نظرم هم سر سفره می بود ! هرچند واقعا انتظار همچین مهمونی نداشتن و در حد همون میوه و دیدن همدیگه کفایت میکرد. اولین بار بود که میومدن خونه ی ما :) ولی ادب حکم میکرد و البته خودم هم دوست داشتم یه وعده دعوت شون کنم. کلی هم گفتن که خیلی مفصل گرفتین و اینا ! :)) تازه نمی دونستن چه برنامه هایی داشتم که اجرایی نشد :))

+مهمون داری کلا پدیده ی خوبیه .. کاش رفت و آمدها توی خونه بیشتر بود.. خیای دلم میخواست ماه مبارک افطاری بدم. هرچند مهمون هامون روزه نبودن اما یکی از خواهرشوهر ها موفق شد دستپخت من رو نوش جان کنه :))

+شب خوبی بود و خوش گذشت. خداروشکر بایت تموم نعمت های قشنگش ..

  • بنتُ الهدی