برای مداد عروس مون ^_^
یک عدد مداد رنگی که نمیدونم چه رنگیه :)) به تازگی عروس شده و البته هنوز زیر یک سقف نرفتن با همسرش. و از من خواسته تا تجربیاتم رو در اختیارش قرار بدم :)) منم که آماده ! پس میریم که داشته باشیم رازهای شوهرداری رو :))
یک عدد مداد رنگی که نمیدونم چه رنگیه :)) به تازگی عروس شده و البته هنوز زیر یک سقف نرفتن با همسرش. و از من خواسته تا تجربیاتم رو در اختیارش قرار بدم :)) منم که آماده ! پس میریم که داشته باشیم رازهای شوهرداری رو :))
کارهای عقب افتاده ای که باید بیرون از خونه انجام میدادم تموم شد :) دیروز رفتم باشگاه ثبت نام کردم امروز هم آرایشگاه و دکتر. به دکتر گفنم آزمایش چکاپ برام بنویسه. ولی نسبتا کامل :| بجز مواردی که مختص قبل بارداریه. نمیتونستم و نمیخواستم مشکلم رو براش توضیح بدم چون مرد بود :| یچیزی سرهم کردم تا قانع شد بجز چکاپ معمولی، یه سری آزمایشات هورمونی هم برام بنویسه :))) و خب جواب رو اصلا قرار نیست پیش خودش ببرم. و خداروشکر که من رو نشناخت. چون دکتر خانواده ی همسره و اگر با همسری میرفتم نمیدونستم چطور قانعش کنم واقعا :)) به هر حال گذشت :)) گفت باید ناشتا باشی و دوساعت قبل آزمایش بیدار باشی حتما. یه آزمایشگاه خصوصی معرفی کرد و گفت کلا خصوصی معتبر تره و هیچ نرخی هم نداره ممکنه200تومن بشه :| ولی اگر بری بیمارستان دولتی مثلا 20.30تومن میشه :| میگم حالا که قراره این همه هزینه کنم آزمایشات قبل بارداری رو هم می دادم همش یجا تموم شه دیگه :)) احتمالا آزمایش رو بذارم برای روز پنجشنبه که همسر هم بتونه باهام بیاد. خدایا لطفا این آخرین تلاش ما برای حل مشکل مون باشه.. انشاالله نتیجه بگیریم .. درضمن مشکل خاصی نیست فقط دعا کنید تشخیص داده بشه و حل شه :)
اون روز، هرکاری کردم که این موضوع با مادرشوهر مطرح نشه، نشد. سعی کردم یجوری به همسر بفهمونم که نباید از مامانش مشورت بگیره اما چون همه مون دور هم بودیم فایده ای نداشت. همسر موضوع رو گفت و تصمیم گیری در حضور جمع انجام شد و من هرروز صبح باید به مادرشوهر گزارش بدم ! و این عمق فاجعه ست. هیچ نیازی به جواب پس دادن نیست. هرروز با صدای زنگ تلفن اعصابم خرد میشه :( نباید اجازه میدادیم تو این موضوع دخالت کنن. حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم!مشورت خوبه اما نه با خانواده ها. حتی خانواده ی خودم. این رو بارهااا به همسر گفتم.
یک عدد اعصاب خط خطی هستم که دلم میخواد برق تلفونو بکشم موبایل دوتامونم خاموش کنم :| دقیقا هرروز صبح با این تماس گند زده میشه به حال من :|
بعضی خاطرات رو حتی اگر نادیده گرفتی باشی، حتی اگر تصمیم گرفتی باشی برای همیشه دفن شون کنی، یه وقتایی میان سراغت. ناراحتت میکنن.اشکت رو درمیارن. دلت میخواد برگردی عقب و یجور دیگه بسازی شون. طوری که با یادآوری شون لبخند به لبت بیاد. ترجیح میدم این روزها هرجور دلشون میخواد بگذرن بدون این که تلاشی برای ساختنشون بکنم. رفتن یا نرفتن مون به شمال هیچ فرقی برای من نداره. حتی این که قراره با اتوبوس برگردیم و اذیت میشم هم مهم نیست. پیگیری باشگاه هم که کنسل میشه اگر بریم و میفته برای هفته ی بعد. هفته ی شلوغی رو پیش رو داریم. من باید یه آزمایش چکاپ بدم و بعدش بیفتم دنبال پروژه ی درمان. دکتری که میخواستم نوبت بگیرم تا نیمه ی مرداد وقتش پره و باید دنبال دکتر دیگه ای باشم. چرا امروز اینقدر نفس گیره؟ کاش میشد مدتی ناپدید بشم.
امروز دوتا مهمون کنکوری داشتیم :) پسرعموی همسر و پسرداییش که چند روزی هست تهرانن و اومدن پیش ما. انشاالله که از نتایج شون هم راضی باشن و از این به بعد آقای دکتر صداشون کنیم :)) همین فسقلی هایی که همبازی بچگی من بودن :| برخورد پسرعموی همسر با من خیلی جالب بود :)) کلی درباره ی خونه مون نظر داد و کلا زیادی تعریف کرد از مون :)) استعداد خوبی داره برای مخ زدن :| پسرداییش که هنوزم باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشه :|| ماشالا چه قدی ! چه سیبیلی :)) رفت و آمدها به خونه مون داره زیاد میشه و من خیلی راضیم خداروشکر :) مهمان پدیده ی خوبی ست.
در غیاب ما، مادرشوهر اومدن خونه مون و کمی تغییر در محتویات و چیدمان یخچال ایجاد کردن. نکته ی مثبتش اینجاست که آشپزخونه حسابی تمیز بود و ایرادی بهش وارد نیست 😎
همزمان با بازگشت خانواده ی همسر به تهران میریم که داشته باشیم سبک جدیدی از زندگی رو 😶 از همین اول صبح شروع شد خدا به خیر بگذرونه :|
تصمیم دارم این نیمچه اتاق رو تبدیل کنم به اتاق کاری خودم :) و کارهای هنریم رو اونجا انجام بدم. البته اگر گرم نباشه. چون هیچ وسیله سرمایشی نداره. ولی خیلی کیف میده با خیال راحت بساطم رو پهن میکنم توی اتاق و مشغول میشم :)