دورریختنی
توی بدترین شرایط، صبح که پامیشدم برام روز جدیدی بود.. انگار که تموم بدحالی دیروز محو شده بود و میتونستم روز خوبی برای خودم بسازم..
امروز اما، با همون سردرد دیشب چشمم رو باز کردم. با همون قلبی که پر از غصه و ناراحتیه نفس کشیدم و ذهنم نتونست بپذیره که امروز یه روز دیگه ست پس برو بسازش. نتونست خودش رو گول بزنه و همه چی رو یادش بره. انگار که رسیده باشه به ته خط. دیگه توان ساختن دوباره نداره.. یه چیزایی اگه خراب بشه، نمیشه تعمیرش کرد. باید انداخت دور..