این روزها
خب..
مدتهاست اینجا تبدیل شده به غم نوشت های من.. گاهی که خودم رو جای مخاطب میذارم میبینم چه ذهنیت بدی از خودم و روزگارم براش ساختم و قطعا که اینطور نیست و روزگار با خوشی و ناخوشی هاشه که میگذره..
حالا کمی هم از خوشی هاش بگم..
از زیارت پنجشنبه ی اول رجبی که گذشت و خاطره ی خوبی برامون ساخته شده به لطف آقای همسر.. و تولد سه سالگی دخترک خونه مون که ساده و صمیمی برگزار شد..
دارم به سختی خودم رو برمیگردونم به روال کاریم و نمیخوام متوقف بشم و اجازه بدم اوضاع روحیم کارم رو مختل کنه.. چون دوستش دارم و حالم رو خیلی خوب میکنه.. این روزها دغدغه های زیادی دارم و دنیال یک فرصتم تا بتونم ذهنم رو خالی کنم و برنامه هامو جابجا کنم..
خلاصه که مثل همیشه سعی میکنم از لابلای سختی ها بگردم و خوشی بسازم.. دوست ندارم شرایط روی من مسلط بشه و از پا درم بیاره.. هرچند خیلی وقتها موفق نمیشم اما همیشه در تلاشم تا حالم رو خوب نگه دارم و این حال خوب رو منتقل هم بکنم..