بدِ دوست داشتنی
سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ
تولد مامان بود. مامانِ فروردینیِ من :)
ما تهران بودیم.
زنگ زده بودم بهش.
میگه : این بی ذوقا که واسم تولد نگرفتن !
دلم ریخت. بارها و بارها توی ذهنم برنامه ی تولد دسته جمعی گرفتم. ای کاش این فاصله نبود.
تهران رو اونقدر دوست ندارم که بخوام تا آخر عمر توش زندگی کنم. ولی اگر از اینجا بریم قطعا دلم براش تنگ میشه.
خدایا لطفا من رو زودتر از همه ی عزیزام ببر پیش خودت. این دعایی که این روزا روی زبونمه.
- ۹۶/۰۵/۱۰