تنها در خانه1
همین امروز عکس چندتا از مردهای متاهل فامیل رو دیدم که بعداز مراسم احیا مجردی رفته بودن سحری بیرون خورده بودن.
و همینطور چندتا عکس دیگه از شبگردی(!) هاشون.
با همسری در مورد تفریحات مجردیِ آقایون و رفیق بازی و اینا صحبت کردیم.
یادم اومد سال اول زندگی مون که وقتی میومدیم اینجا و تهران نبودیم، گاهی 12شب خونه مامانم اینا تنها بودم و همسر با دوستاش بیرون بود. چقدر ناراحت میشدم. چقدر دلم میشکست.
امشب بعد از افطاری خونه آقابزرگ، ساعت 12 بود که تصمیم گرفتن برن بیرون و بعدم خونه مامانم اینا بشینن پای ps4.
اگه بدونید چقدررر باهاش صحبت کردم تا راضی شد منو تنها بذاره خونه و خودش بره!
دیگه داشت ماشینو میورد توی پارکینگ که بهش زنگ زدن گفتن بیا و رفت.
اینا رو گفتم که بگم آدم ها خیلی عوض میشن :) هرچند همسر من آدم رفیق بازی نبود ولی حالا دیگه همون چندوقت یکبار رو هم تا خیالش از من راحت نباشه نمیره. و این رشدها توی زندگی مشترک گاهی زمان میبره. هرچند تا آدم خودش نخواد هیچوقت عوض نمیشه. و این خواستن خیلی مهمه. معمولا یک سال زمان میبره تا زوج ها همدیگه رو بشناسن و تغییر کنن. این که میگن سال اول زندگی بچه دار نشید بخاطر همینه.
امشب بعد از دوسال و هشت ماه تو خونه تنهای تنهام :)
- ۹۷/۰۳/۱۹