اشک شوق و این صوبتا..
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۵۹ ب.ظ
پنجشنبه مشغول آماده سازی پیتزای خونگی بودم.داشتم مواد رو مشت مشت میریختم روی خمیر و درحالی که دخترک بغلم بود دیدم مشت های کوچولوشو پر کرده و داره کمک میکنه ^-^
مدتیه از توی سبد ماشین ظرفشویی قاشق چنگال ها رو میده دستم و میگه منّون(ممنون) یعنی ازم بگیر ! منم که توی عمل انجام شده قرار میگرفتم میذاشتم توی کشو سرجاش. حالا امروز خودش درآورده کشو رو باز کرده میندازه اون تو !
اخه تو کی اینقدر بزرگ شدییییی
تازه تو پهن و جمع کردن سفره هم با یه ذووقی کمک میکنه :))
دیگه نگم براتون !
خدایا ازین فرشته ها به همه ی خونه ها بده
- ۹۹/۰۶/۱۵
ای جان^_^