حمایت
یک وقتایی خیلی بهم فشار میاد و نیاز به حمایت و کمک دیگران دارم. چه جسمی و چه به لحاظ روحی. دیروز اولین حجامت پا رو انجام دادم و دلم میخواست مستقیم برم خونه پدری و بی هیچ مسئولیتی استراحت کنم. شب دخترک بارها بیدار شد و صبح با خستگی بلند شدم. سرماخورده و دیگه اخلاقش مشخصه! رختخواب براش پهن کردم توی هال و تی وی برخلاف همیشه از صبح روشنه چون خستم و از صبح توی آشپزخونه مشغول پختن ناهار و سوپم. مقایسه که میکنم، خیلی رشد کردم و تغییر نسبت به اول عروسی مون که تهران بودیم. الان تنهایی از پس خیلی کارا برمیام و دست و پامو گم نمیکنم و قوی شدم. تحمل سختی ها برام راحت تر شده اما نیاز به حمایت خانواده ام همیشه حس میشه و بودن شون واقعا کمک کننده است. خدا همه مامان باباها رو حفظ کنه که هرجای دنیا باشیم قلب مون براشون میتپه..
- ۰۰/۰۴/۰۷
سلام :)
درسته...
شایدم این یه حقیقت تلخه که معمولاً با کمتر شدن وابستگی ها، قوی تر میشیم.