پنجشنبه
حالم خوب نیست. اتفاقی افتاد که نگرانم کرد و جرقه ای شد برای هجوم افکار منفی. حرم لازمم. احساس فشار زیادی میکنم و نیاز به نیروی برتری دارم تا بتونم آروم بشم. صبح که بیدار شدم، دلم خواست توی این سکوت تنهایی پیاده روی کنم. نمیشد. مداحی های دلتنگی حرم رو گوش میدم و اشکم سرازیر میشه.. احساس میکنم قلبم طاقتش رو نداره.. زنگ میزنم به همسر و از پشت تلفن میفهمم که دلش میخواد بمونه محل کارش. با پنجشنبه رفتنش مخالفم. با اکراهی که از من پنهانش میکنه میگه یک ساعت دیگه میاد. میام روی تخت دراز میکشم و بیخیال بیسکوییت خوردن ها و تلویزیون دیدن های بیش از حد دخترک میشم. چقدر امروز دلگیره. چقدر همه ی آخرهفته ها بوی غم و دلتنگی میده. به فکرم میرسه امشب بریم امامزاده صالح. تو دلم میگم کاش میشد بریم قم. بلیط ها رو چک میکنم. پرن. کاش میشد خودم چندساعت برم و بیام. تنهای تنهای تنها. با آرامش زیارت کنم و برگردم. لعنت به کرونا که رو تموم زندگی مون اثر گذاشته.
- ۰۰/۰۶/۱۱
این حس «حرم لازم» بودن رو خیلی دوست دارم. وقتی به حرم میرسی دوست داری بدوی و توی دریاش غرق بشی ...
ان شاالله حرم نصیبتون بشه