روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

مشغولیات

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ ق.ظ

بعد از چند روز که احساس میکردم گلوم یه جور غیرعادی هست پاشدم توی سکوت و تنهایی آخر شب خونه یه استکان آبجوش عسل با چندقطره لیمو برای خودم درست کردم و منتظرم تا از داغی بیفته تا بخورم 

 

خیلی دوست دارم با بعضی آدم ها که حدس میزنم مدل رابطه شون شبیه من و همسره یه دل سیر صحبت کنم و ازشون راهنمایی بخوام‌ اما هنوز نتونستم خودمو قانع کنم که مسائل خصوصی مونو برای دیگران بگم و هنوز معتقدم گفتنش کار درستی نیست

 

دخترجانم این روزها خیلی عاقل تر از قبل شده و خیلی چیزها رو میفهمه و این همزمان من رو بینهایت خوشحال و اندکی غمگین میکنه که داره اینقدر زود بزرگ میشه..

 

دوست داشتم الان زندگی مون جور دیگه ای بود.. یه سری مشکلات رو نداشتیم و بجای تمرکز روی اون ها با خیال آسوده زندگی مونو میکردیم.. اما زدم به بیخیالی و دیگه قید یه سری لذت ها رو زدم و به خودم تلقین میکنم که همینه که هست.. بپذیر و کنار بیا.. این اصلا خوب نیست و امیدی به آینده ندارم اما فکرمیکنم همه ی تلاشم رو کردم و میکنم.. ولی این عمری که داره میگذره حیفه که اینجوری بگذره.. مگه نه؟

 

پاییزه و لعنت به این وضعیت کشور که حتی نمیتونم به همسر بگم شب های طولانی پاییز بریم یه جایی قدم بزنیم از ترس تجمعات.. نمیدونم کی تموم میشه و عمیقا ناراحتم از وضع موجود.. خدا بخیر کنه

  • ۰۱/۰۷/۱۳
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۱)

  • حدیث ملاحسینی
  • به امید روزای روشن

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">