یک آرزو
دلم میخواست الان توی بغلم بودی یا در بدترین حالت ممکن منتظر بدنیا اومدنت بودم.. اما وضعیت الانم حتی از بدترین حالت ممکن هم خیلی دوره.. دنیا یه وقتایی اونطوری که ما دوست داریم باهامون تا نمیکنه.. عمیقا از تک فرزندی منتفرم. آسیب هاش رو میدونم. روز به روز تنهایی دخترک رو جلوی چشمم میبینم و هیچ کاری از دستم برنمیاد. تعجب دیگران از اینکه شما دیگه چرا دومی رو نمیارین، گاهی تیکه انداختن هاشون، چرا هاشون رو میشنوم و رد میشم و به هیچکس نمیتونم بگم مگه میدونی تو زندگی من چه خبره؟ هیچوقت اهل بچه های پشت سر هم نبودم اما هیچوقت هم دوست نداشتم اختلاف سنی شون از چهارسال بیشتر بشه. و الان که دو ماه به چهارسالگی دخترک مونده، این غم رو دنبال خودم میکشونم و فقط این آرومم میکنه که خدا خودش میدونه دلم چی میخواد اما شرایطم اجازه نمیده.. روند درمان همسر خوب داره پیش میره، دکترش، خودم، خودش راضی هستیم اما هنوز صلاح نمیدونم به بچه دوم فکرکنیم. امیدوارم خدا برامون جبران کنه همه ی اینها رو.. امیدوارم حال رابطه مون اونقدر خوب بشه که هر دو با اشتیاق و بدون نگرانی به یه بچه دیگه فکر کنیم.
- ۰۱/۰۹/۱۰