رفیق
يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۲۹ ق.ظ
امروز با هم قرار گذاشتیم. دخترک رو سپردم به همسر و تقریبا دو ساعت و نیم با رفیقم حرف زدیم.. رفتیم یه جای خیلی قشنگ و با هم غر زدیم، درددل کردیم، ناامید شدیم، خندیدیم، به هم دلداری دادیم و .......
چقدرر خوب بود.. حرفایی که به هیچکس نمیتونستم بگم رو بهش گفتم.. از روزهای سختی که پشت سر گذاشتم.. اونم گفت.. حالش خوب نبود و هردومون نیاز داشتیم به این گفتگوی طولانی دلچسب.. با پسر یک ساله اش اومده بود و کافه هم رفتیم. موکا خوردم و لذت بردم از وقت گذروندن با دوست عزیزم..
هرچند شرایط زندگی مون خیلی شبیه به هم نیست، ولی هربار که باهاش حرف میزنم کلی چراغ برام روشن میشه و ازش یاد میگیرم..
حیف که این همه دوریم از هم و نعمت گفتگوی حضوری رو از دست دادیم.. هربار که از تهران میام، حتما حتما میبینمش و حرف زدن باهاش حالمو خیلی خوب میکنه..
- ۰۱/۱۰/۱۸