چهارده دی ای که گذشت..
روز تولدم بود.
سال پیش، آنقدر داغ مان تازه بود که تولد برایم معنای دیگری داشت.. ازوجودم خجالت می کشیدم. و مدام سوالم این بود که تا حالا چکار کردم؟ چطور آدمی بودم..شهادت سردار خیلی تکانم داد..
امسال هم دست کمی از سال قبل نداشت. اتفاقات اخیر، اولین سالگرد سردار و وفات علامه مصباح، شهید فخری زاده و .. حال و هوایم را عوض کرده بود.. مدام اشک هایم سرازیر میشد و دلم برای این مرد بزرگ، برای سردار عزیز خیلی تنگ بود..
شب همسرجان زحمت کشید و تدارک تولد را دیده بود و فردا هم خانواده ی خودم. هدیه ها حسابی مرا برد به فضایی که دلتنگش بودم و واقعا از دیدن شان شگفت زده شدم..
چهارده دی ۹۹ هم گذشت.. و من برای تک تک ثانیه های عمرم باید حساب پس بدهم.. دستم را بگیر..