خب راستش ازدواج آدم رو لوس میکنه. شدیدا! و گاهی زودرنج. ممکنه رفتارهایی که اصلا وظیفه ی طرف مقابل نیست و صرفا از روی علاقه انجام میده اونقدر تکرار بشه که وظیفه به چشم بیاد. اونوقته که اگر انجام نشه دلخوری بوجود میاد. و همه ی این ها از یه وابستکی نشات میگیره. وابستگی ای که بدون اون نمیشه زنده موند. وابستگی ای که ریشه ش توی علاقه ست. همون علاقه ای که باعث میشه سختی ها رو کمرنگ تر ببینی. همونی که از شوقش میخوای اشک بریزی توی قشنگ ترین لحظه ها. گاهی اونقدر غرق خوشبختی هستیم که غافل میشیم. از بزرگ ترین نعمت های خدا.
امشب از معدود شب هایی بود که همسری زودتر خوابید. شاید توی این شش ماه دوبار اتفاق افتاده باشه. من بیدار موندم و خندوانه دیدم. برای خودم سیب زمینی آغشته به بنیر درست کردم و تمام این مدت یه ترس خفیف اما بی وقفه همراهم بود. قطعا الان هم همسری رو بیدار میکنم و ورودم رو اعلام میکنم. وگرنه مثل اون شب خواب ترسناک خواهم دید.
درک وضعیت همسران شهدا اصلا برام قابل درک نیست. این حجم از نبودن رو نمیتونم بفهمم. مطمنا یه غم همیشگی توی دل شون دارن. که نمیذاره به نهایت خوشجالی برسن. سخته.. خیلی. بریدن از وابستگی جتی تصورش هم محاله..
همچنان خوابم نمیاد. امیدوارم فردا بتونم بعد از نماز بیدار بمونم و یه صبحانه ی مفصل بخوریم :) با همون نون کنجدی خوشمزه که همسری هفت صبح با دوچرخه ش میاره خونه :)
صدای وانت سبزی فروش که اومد، همسری رو بفرستیم سبزی بگیره. توی این فاصله بپریم جلو آینه، یه کوچولو خوشگل کنیم، پرتقال و کیوی پوست بگیریم. بچینیم توی بشقاب. روی کاغذ بنویسیم دوستت دارم. دو طرف جمله رو قلب بکشیم. آهنگ مورد علاقه رو پلی کنیم و بشینیم منتظر تا همسری بیاد :)
عیدتون مبارک :)
داشتم سال نود و چهار رو مرور میکردم. بعضی اتفاقاتش شدیدا برام پررنگ بود. به همسری میگم هفته ی اول عقدمون بهترین روزهای عمرم بود. همهچیز عالی.. بی نهایت روزهای خوبی بود برام. نود و چهارم پر بود از تجربه. پر از بزرگ شدن. مسئولیت های مختلف و بزرگ. حتی گاها تغییر روحیه. یا حتی تغییر عقیده و سلیقه. به هر حال الحمدلله. نود و چهار در کنار روزاهای سخت و نفس گیرش، آرامش داشت برام. حتی وقت هایی که از شریک زندگیم دلخور شدم، تهش یقین داشتم یکی هست که کنارمه. همین میشد که شب ها با قهر خواب مون نمی برد. نود و چهار خوب بود. قطعا این سال رو یادم میمونه.
امیدوارم نود و پنج تون قشنگ تر تر باشه:)
بستن چمدون ها تمام شد. برم رختخواب بندازم که فردا مسافریم. پیش بسوی پایتخت.