روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

از مامان به نی نی

جمعه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

عشقِ کوچولوی من ..

این روزها با دیدنِ هر نی نی کوچولویی دلم میخواد زمان زودتر بگذره و بیای بغلم..

در کمد رو که باز میکنم، چشمم میفته به لباس های فسقلی ت و از نگاهشون سیر نمیشم..

خیلی جلوی خودمو گرفتم تا حالا که هربار میرم بازار یه عاالمه لباس و اسباب بازی نگیرم برات! حتی الان که نمیدونم دختری یا پسر :)

خدا حافظت باشه همیشه.

دوستت دارم.


  • بنتُ الهدی

درد دارد..

يكشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۳۶ ب.ظ

فکر میکنم کسی هم هست که توی این اوضاع اقتصادی بهش فشار نیاد؟؟ بجز اون عده ی خاص.. بجز اون مسئولینی که زندگی اشرافی دارند.. همین مردمی رو میگم که توی خیابون میبینیم.. مردی که دو شیفت کار میکنه و بازم کم میاره.. نه برای این که نمیتونه هرسال مبل شو عوض کنه! برای این که هرجور حساب کتاب میکنه نمیتونه گوشت و مرغ بخره.. نمیتونه میوه بگیره شب با زن و بچش دور هم بخورن.. خیلی سخته.. خدا لعنت کنه اونایی رو که این بلا رو سر اقتصاد کشور آوردن و خودشون ذره ای درد نمیکشن..

چندوقته دارم فکر میکنم من چه کاری میتونم بکنم؟ مامان میگه دیگه باید مثل قدیما خودمون گاو گوسفند بگیریم شیر و ماست بدن! بنظرم بهترین کار خوش اخلاقی با خانواده ست! قطعا آقایون به اندازه کافی فشار روشون هست و ما دیگه اعصاب شونو خط خطی نکنیم بهتره.. و بعد هم تا جایی که میشه هزینه ها رو کمتر کنیم. هزینه های اضافی.. خودمون دست به کار بشیم و خرید آماده نکنیم.. وسایلی که میشه رو دست دوم تهیه کنیم..چیزی که پذیرشش حتی برای خودم هم سخت بود اما الان اونقدر قانع شدم که تصمیم داریم بعضی وسایل نی نی رو هم دست دوم بگیریم ایشالا :) خلاصه الان وضعیت طوریه که همه باید به هم کمک کنیم. مخصوصا با خرید جنس ایرانی. امیدوارم اوضاع اقتصادی به زودی بهتر بشه..

  • بنتُ الهدی

معجزه ی نون خشک

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ب.ظ

اوصیکم به مادران باردار

که برای رفع حالت تهوع

نون خشک بخورن.

دقیقا همون زمانی که حس میکنید هرچی بخورید میارید بالا!

چندتا تیکه نون خشک معجزه میکنه.

حالا یا آماده بخرید.

یا اگر توی خونه نبود، نون رو بذارید روی شعله گاز تا برشته بشه.

اگر قبلش زیادی غذا خوردین و شکم تون پره، لیموترش به هضم غذا کمک میکنه. با پوستش بخورید.

از تجربه های من در این مدت کوتاه :)

  • بنتُ الهدی

حس خوب مهمانی

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۵ ب.ظ

ساعت 10ونیم بود که بیدار شدم.

دیدم مامان هفت و نیم پیام داده که آمادگی شو داری با مامان دوقلوها بیایم خونه تون؟

صبحانه خوردم، آشپزخونه رو مرتب کردم، خونه رو جارو زدم که اومدن :)

کمتر از دوساعت اینجا بودن اما خونه مون پررر از حس خوب شد.

تا اینجا بودن ناهارمم پختم :)

از سونو و سیسمونی و دکتر و .. حرف زدیم.

دوقلوها یکی یکی میومدن تو اشپزخونه..

تصور میکردم نی نی مونو که باید حواسمو بهش بدم موقع آشپزی :)

چقدر دوست دارم این روزا زودتر بگذره و بیاد بغلم :)

اون روز که صدای قلبشو شنیدم..واقعا نمیتونم بگم چه حسی داشتم..غیر قابل وصفه.. مدام دعا میکنم برا همه زوج هایی که نی نی دوست دارن.

  • بنتُ الهدی

گر نگهدار من آن است که من میدانم..

چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۳ ب.ظ

حتما شنیدین که میگن جنسیت بچه مهم نیست، فقط سالم باشه..

این روزها با تمام وجود به این جمله رسیدم

البته که از همون اولم برام فرقی نمیکرد..

یادمه دوست نداشتم آبان به دنیا بیاد..یا خرداد مثلا..(به دلایلی)

ولی این روزها..

اینقدر نگران سلامتیشم..

که دیگه هیچیِ هیچی برام مهم نیست..

فقط میخوام امروز توی اتاق سونوگرافی صدای قلب شو بشنوم و دکتر بگه همه چی خوبه..

دکتر خودم هم بگه دیگه نیازی به استراحت نداری..

و بعد از بیست و چند روز موندن خونه ی مامانم اینا، برگردیم به خونه ی عشق خودمون.

 اونقدر دلم برای خونه مون تنگه..

برای گلدون سبزمون که نمیدونم الان حالش چطوره..

برای اشپزی کردن..(مخصوصا با قابلمه های جدیدم)

پیچیدن بوی غذا..

چیدن سفره..

حتی دراز کشیدن روی تخت خواب..

دلم میخواد دوباره بشم خانم ِِ خونه..

خانم ِِ خونه ای که حالا مامان شده..

برم توی اتاقش..

و غرق رویا بشم..

وسایل نداشته ش(!) رو بچینم..

دیوار و سقف شو تزیین کنم..

تا خدا چی بخواد ..

التماس دعا..

  • بنتُ الهدی

نی نی

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ق.ظ

و خبر خوب این که..

یه نی نی تو راه داریم :)


حس مادری عجیب ترین و شیرین ترین حسی که تا به حال داشتم..

دعا کنید این دوران به سلامت بگذره.

فعلا که دکتر استراحت برام تجویز کرده تا روزی که صدای قلب ❤ شو بشنوم.

بی نهایت خوشحالم..

الحمدلله..

  • بنتُ الهدی

حوالی سه بامداد

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۴ ق.ظ

اون روز که پامو گذاشتم تو..

و به دلم افتاد توسل کنم به ابالفضل العباس..

نمیدونستم خدا برام چی نوشته..

هنوزم نمیدونم..

نهایت تلاشم رو میکنم که وظیفه ام رو انجام بدم..

و نتیجه رو بسپرم به خودش..

تو رو خدا دعام کنید..

روزهای سخت و البته شیرینی رو میگذرونم..

دعا کنید همه چی ختم به خیر بشه.

میدونم خیلی گنگ(!) نوشتم. شما ببخشید.

  • بنتُ الهدی

نفس عمیق لطفا

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ

خطاب به همسر عزیزم

و تمام مردهای دنیا!

لطف کنید وقتی خانم تون برای ناهار/شام منتظرتونه

نرید خونه مامانتون

بعد هرچی زنگ میزنه جواب ندید

یا لااقل

یه تماس بگیرید اطلاع بدید.

اون منتظره شما بیایید باهم غذا بخورید.

سفره رو چیده

چشمش به ساعته

کم کم داره نگرانتون میشه

بعد اون غذایی که با عشق پخته زهرمارش میشه دیگه :|

حالا بیا و درستش کن :|

نکنید این کارو !

  • بنتُ الهدی

و رمضانی که گذشت..

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ق.ظ

کم پیش میاد برای این مسائل اشک بریزم

معمولا اهمیت نمیدم و میگذرم.

اما..

دلم خیلی گرفته..

از دخالت توی زندگی دونفره مون

از نگرانی ها و دلسوزی های بیخودی

از شنیدن یه سری حرف تکراری که فقط اعصابمو بهم میریزن

از منت گذاشتن ها

از کنایه ها 

خسته ام..

این روزا دارم سعی میکنم خونه مون رو غرق عشق کنم..

اجازه ندم هیچکس حال خوب دونفره مون رو خراب کنه..

سعی میکنم یه خونه ی شاد بسازم..

با همه ی موانعی که سر راهمون میگذارن ما راه مون رو پیدا کردیم..

و داریم میریم جلو..

امیدوارم خدا هوامونو داشته باشه..

+عیدتون خیلی مبارک. نماز و روزه هاتون قبول باشه الهی.

  • بنتُ الهدی

دی روز.

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ق.ظ

امروز ازون روزا بود !

خیلی دلم گرفته بود و علتشم میدونستم. تا عصر تحمل کردم و ساعت6از خونه زدم بیرون. رفتم بازار :| با زبون روزه تو این گرما. اصولا وقتی ناراحتم باید از خونه بزنم بیرون وگرنه دق میکنم :| به همسرم خبر ندادم خونه مامانش اینا بود. خیلی گشتم برای پیدا کردن یک عدد لباس مهمانی و خداروشکر پیدا کردم. همسر اومد دنبالم و رفتیم سه شاخه گل مریم خریدیم :) دوتاش برا دخترعمه جان که افطار مهمون شون بودیم و یکیشم برا خودمون. سریع لباس پوشیدیم و رفتیم اونجا. دورهمی خوبی بود و خوش گذشت. 

به این نتیجه رسیدم که دفعه بعد بجای رفتن به بازار برم با یکی از دوستان صحبت کنم :| بنظرم بهتر جواب میده. اگه خرید نمیکردم مطمئنم حالم بدتر میشد. شاید اگه میرفتم خونه دوستم و میدیدمش بهتر بود. هرچند واقعا خریدم واجب بود و دیگه وقت بازاررفتن نداشتم این چندوقته هم خیلی دعوتیم.

ای خواهرِ نداشته ام کجایی که اگه بودی امروز باهات حرف میزدم حالم خوب میشد. هق هق.

چقدر بد نوشتم اما شما ببخشید.

  • بنتُ الهدی