روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

چهارفصل

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۶ ب.ظ
پاییز برای من زیباترین است. هوایش، عطرش، رنگش را دوست دارم. یک روز پاییزی می تواند تمام غم های عالم را در دلم بنشاند و روز دیگرش دلم بخواهد حجم عظیم شادی ام را با تمام مردم جهان قسمت کنم. پاییز فصل رفت و آمد احساسات متضاد است. حتی در لحظه ! دومین فصل دوست داشتنی ام زمستان است. سرمایش میچسبد حتی اگر برف نبارد. دستکش و جوراب مامان بافت و شال گردن رنگی اش زیباست. " ها " کردن های اول صبحی و گرم کردن دست هایی که از سرما خشک شده. نرگس خریدن های توی راه خانه خودش شادی آور است اصلا ! هرچند این علاقه بی ربط به ماه تولدم -دی- نیست. اگر زمستان نمای زیباتری داشت شاید بیشتر از پاییز دوستش داشتم. ولی انصافا نارنجیِ پاییز اولویت دارد به برهنگی درختان زمستانی. بعدتر میرسیم به تابستان. گرمایش را که کنار بگذاریم، میشود در موردش صحبت کرد. تعطیلی اش بعد از درس و مدرسه و دانشگاه عجیب می چسبد. مسافرت های خانوادگی و کلاس های تابستانی. میوه های خوبی هم دارد. و اما بهار. راستش خنثی ترین است برای من. جز همان یک هفته ی اول فروردین که سرگرم عید دیدنی هستیم و خوش میگذرد، باقی اش چه جذابیتی دارد؟ یک عده عشاق اردیبهشت هم زیادی شلوغش کرده اند دیگر ! باقی اش هم که خرداد است و زمان امتحانات. با این همه، من با هوای بارانی امروز، جان گرفتم. با بوی نم اش هزار بار مُردم و دلم خواست تا ابد پاییز باشد ..
  • بنتُ الهدی

صـــبــــر

جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۳ ق.ظ

صبر

صبر

و صبر !

مهم ترین کلید زندگی مشترک .

که بدست آوردنش آسون نیست. ولی خیلی واجبه !

  • بنتُ الهدی

42

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ
پسرمون تازه بدنیا اومده بود .. همسر من و نی نی رو با هواپیما فرستاده بود اهواز. مدام استرس داشتم که بلد نیستم کاراشو بکنم. بابا هنوز ندیده بودش. مامان بغلش میکرد. سفید بود و وقتی نگاهش میکردم بنظرم میومد چشم و ابروش به من رفته. مامان جامو انداخته بود توی پذیرایی. من دراز کشیده بودم. نی نیِ چند روزه دمر میشد :/ و می خندید :) بابا از سرکار اومد. بغلش میکرد و ذوقشو میزد. 
تا همینجا متوقف شد. برای دومین بار خواب دیدم پسر دار شدیم. جالبه که اسم هم نداشت صداش میزدیم نی نی و بچه :)) یه سرچی کردم دیدم تعبیرش خوشبختی و اینجورچیزاست. و معمولا جنسیت در واقعیت خلاف خواب هست. یعنی قراره دختردار بشیم؟ :)) هرچند آنچنان به تعبیرخواب معتقد نیستم اما ذهنم رو حسابی درگیر کرده بود 

+ چند وقت پیش خواب دیدم مامان پسر آورده -_- بعد همه ی کاراش با من بود .. خودم به تنهایی رفتم دنبال گرفتن شناسنامه ش و اینا ! مامان میگه تعبیرش این بود که داماد دار شدم. دامادم مثل پسر می مونه :))
+ زندایی بارداری سومش رو میگذرونه. دو تا پسر داره. به خودش نگفتم اما خواب دیده بودم پسر دنیا اورده. و چقدرم شبیه پسر اولش بود. همه مون دلمون میخواد نی نی شون دختر باشه. حالا دنیا بیاد ببینم خوابام چقدر با واقعیت منطبقه :))
  • بنتُ الهدی

یادش بخیر ..

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ
ما یک ماه و سه روز نامحرم بودیم. از روز نامزدی یا همون بله برون تا روز عقد. و توی این یک ماه هیـــــــــــچ راه ارتباطی نداشتیم جز دیدار . که مصادف شده بود با زمان انتخاب رشته ی دانشگاه من و همسرجان تشریف میوردن خونه ی ما و تمام انتخاب رشته م بر عهده ی ایشون بود :)) نه شماره ای.نه تماسی. نه چتی نه پیامکی نه هیچی. من کد رشته ها رو براش میخوندم اون می نوشت :)) و سلام خداحافظی. همین ! خیلی هم رسمی برخورد میکردیم. خیلی کم پیش میومد من شربتی چیزی ببرم براش. البته یه چند موردی هم ایشون درخواست صحبت محرمانه کرده بودن که در ارتباط با برنامه ریزی برای کارای عقد بود. یه بارم معذرت خواهی کردن که دفعه قبلی از من خداحافظی نکردن :)) تموم ذوق من وقتی بود که میفهمیدم همسری اومده اهواز. هرچند خیلی بروز نمیدادم اون زمان :)) یا وقتایی که مادرشوهر با مامان تماس میگرفتن و قبل خداحافظی میگفتن : بعضیا سلام میرسونن :)) یکی از سخت ترین قسمت های ماجرا جایی بود که همسری برای من یه خرس صورتی هدیه آورده بود و  وقتی بازش کردم فقط دلم میخواست جیـــغ بزنم و بپرم توی بغلش :)) اما خب نشستم سرجام و در همون حال ذوق مرگی کلی تشکر کردم :)) بعدا کلی دعواش کردم که آخه چه وقت هدیه دادن بود من نمی تونستم ابراز احساسات کنم :)) البته اکثر اوقات دست خالی نمیومد و یه شاخه گل میورد همراهش :)

شب عقد، توی سالن. بعد از رفتن مهمون ها بود که ما شماره ی همو گرفتیم. و بعد از این که هرکی رفت خونه ی خودش تصمیم گرقتیم که ضمیرها رو از جمع به مفرد تبدیل کنیم. :)) هیچ وقت اولین صبح بعد از عقدمون یادم نمیره. اون یک هفته ی بعد از عقد که کنار هم بودیم برای من زندگی توی بهشت بود. یادآوریش مثل رویاست برام. بعد از اون دیگه فراق و دلتنگی ها شروع شد. یادمه یه عصر جمعه ی دلگیر با بی حوصلگی تمام توی هال دراز کشیده بودم که مامان خبر داد همسری داره میاد. من عین برق گرفته ها از حا پریدم و کلی شارژ شدم :)) 

+ دو تا نامحرم نامحرم ان. هیچ حکم و مجوزی نیست که دوران قبل از عقد ارتباطی فراتر از دو تا نامحرم معمولی میشه داشت. کاری به حرف مردم ندارم. بعضیا میگن افراطی .. متعصب .. ما فقط به حکم خدا عمل کردیم همین :) و ذره ای از کارمون پیشمون نیستیم و خداروشکر میکنیم که کمک مون کرد توی این راه.
  • بنتُ الهدی

یک عاشقانه ی آرام

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ
حالا که نزدیک یک سال از زیر یک سقف رفتن مون میگذره باید صادقانه بگم که زندگی این روزا رو خیلی بیشتر از اون اوایل می پسندم. حالا که دوتایی بزرگ تر شدیم .. سن مون. هدف هامون. تجربه هامون. انگار که هرچی بیشتر میگذره این عشق ثبات و آرامش بیشتری میگیره. الان خیلی بهتر از قبل می شناسمت. خودم رو از بعضی جهات تغییر دادم. راستش تو هم خیلی عوض شدی. انگار بعضی چیزا با گذشت زمان درست میشن. گریه و زاری و دعوا فقط اوضاع رو بدتر میکنه. این که میگن صبوری توی زندگی مشترک خیلی مهمه همینه ! مطمئنم مثلا پنج سال دیگه از الان هم خیلی راضی تر هستم. و این آرامشی که لحظه ی بعد از خطبه ی عقد بدست آورم ابدا زمان مجردی نداشتم. این شادی رو نداشتم. این حس رضایت از زندگی. با همه ی سختی هایی که دوتایی داریم طی میکنیم. 
خیلی قشنگه وقتی تموم آهنگای عاشقانه ات مخاطب پیدا میکنن. 
وقتی یه متن عاشقانه میخونی تصویرش میاد توو ذهنت
وقتی خوابه زل میزنی به چشماش و دلت میخواد تا صبح پلک هاتو نبندی
وقتی با یه شاخه گل میاد خونه
وقتی زنگ میزنه که امرور برخلاف همیشه برای ناهار میاد خونه و تو تا تلفون رو گذاشتی روی زمین میدوی توی آشپزخونه ناهار درست کنی
وقتی حتی بحثی هم میشه ته ته دلت دوستش داری و شب با اشتی خواب میری
و هزاار تا وقتی دیگه که برات از لذت بخش ترین هاست ..
  • بنتُ الهدی

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۱ ب.ظ
فردا فروش حضوریشونه. من تا دوازده دانشگاهم. باید یکی باشه هماهنگ کنیم بریم خرید. ولی نیست. نمیدونم همسری فردا برنامه ش چیه. بعید میدونم تمایلی برای همراهی داشته باشه. یه جای دیگه هم هست شعر خوانی و اجرای ترانه. نسبتا نزدیکه به ما. این یک مورد رو حتی با همسر هم مطرح نمیکنم چون جوابش مشخصه ! این که میگم من از تنهایی توی تهران اذیتم یعنی همین. چند تا نمایشگاه گذشت و من هچ کدوم رو نرفتم. چون کسی نبود همراهی کنه. و من هربار با این که میدونم بی نتیجه ست ولی اطلاعیه ها رو میذارم توی گروه فامیلی. هعی .. فردا فرصت خوبیه برای خرید. میتونم جنس روسری ها رو از نزدیک لمس کنم. چیزی که توی خرید اینترنتی امکان پذیر نیست. و اگر فردا رو از دست بدم نمی تونم روسری های دلخواهم رو داشته باشم :( کاش مامان بود. کاش دخترعمه که همراه همیشگی من بود الان اینجا بود. شارژ لب تاب داره تموم میشه . برم بزنمش توی شارژ ..

فرداش نوشت ! : دخترخاله جان همراهی کردن خداروشکر و یه روز خوب رو باهم گذروندیم . :)
  • بنتُ الهدی

همچنان معتقدم

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۱ ب.ظ
و همانا تک عروس بودن بهترین گزینه ی دنیاست :)) حالا بچه مون عمو نداره مهم نیست ! عوضش پنج تا عمه داره که.
  • بنتُ الهدی

جمعه طور

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ
رفتیم جمعه بازار  و بسیار محشر بود ^-^ کاش زودتر ازینا کشفش کرده بودم ! بعد از گذشت چند ساعت به این نتیجه رسیدم که من چقدرر بی هنر و بدردنخورم :)) وای اگه بدونید چه خبر بود .. انوع و اقسام صنایع چوبی و سفالی و برنجی و .. اون مانتو گل گلی ها :( چقدرم کیف شونو بود ! احساس میکنم فروشگاه سوره ی مهر در برابر اینا هیچه  ! البته مقادیر زیادی هم اجناس عتیقه ی بدردنخور بود که واقعا نمیفهمم ملت به چه هدفی میخریدن :/ ولی پررر بود از گل گلی های دخترونه و انوااع شمع و چیزایی که اینستا میبینی و توی بازار پیدا نمیشه. کافیه عاشق این چیزا باشید .. اونوقت براتون ذوق مرگ کننده ست :)) تصمیم گرفتم هر ماه مقادیری پول کنار بذارم برا خرید این چیزا . خوبیش اینه که جمعه ست و الحمدلله آقای همسر هم ازون مردای بد بازار نیست که همراهی نکنه. خداییش کل اونجا رو باهام اومد. و البته که تنها نمیتونستم برم توی اون شلوغی وحشتناک و با اون سیستم تهویه ی افتضاح. واقعا گرماش غیرقابل تحمل بود. با همه ی اینا راضیم ازش :)) هدیه های روز دخترم رو هم از همونجا انتخاب کردم. یه جاشمعی چوبی و ساعت مچی ازین نوشته دارها  و یک عدد تخته سیاه. 
و اما عشق ترین قسمت ماجرا خرید حوض بود ^____^ آرررره .. به حوض ازین فیروزه ایا گرفتیم .. ازینا که کف اش کاشی داره. بعد برقیه میزنی به برق صدای آب میده خدااا .. وای خدای من محشرررره .. دورش رو گلدون و کبوتر چیدیم .. اصن نمیدونید چه عشقیه :)) اینم به مناسبت سالگرد عقد و عروسی مون برای هم گرفتیم پولشم نصف نصف :)) پیشاپیش هدیه رو هم گرفتیم. مونده زمانش برسه یه کافه ای هم بریم دوتایی..
خدایا یه عااالمه شکرت بابت امروز قشنگ مون ..
+کامنت بذارید خب ! چه وضعیه آخه :))
  • بنتُ الهدی

سی و شیش

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ق.ظ
+یکی از مواردی که میتونه صبح رو برای من دلچسب کنه اینه که وارد هال شدم بوی غذا پیچیده باشه .. اصن اول صبحی آدم حال میاد .. اونم بوی آبگوشت .. یا قرمه سبزی.
+امروز جمعه ست و هرچی تلاش کردم تا دوازده بخوابم بی فایده بود ! قبل نه پاشدم. روز قبلش هم به همسر گفتم من میخوابم هرررچقدر دلم میخواد بخوابم. بیدارم نکن. نتیجه این شد که نه و نیم اتوماتیک وار بیدار شدم :/ در کل خواب صبح رو دوست ندارم. بیداری بهتره :)
+به امید خدا قراره امروز بریم جمعه بازار ^-^ باورتون میشه تا حالا نرفتم؟ منتها اینقدر تعریف شنیدم که از آقای همسر قول گرفتم این هفته بریم. قراره هدیه روز دخترمو از اونجا انتخاب کنم :)) 
+ذر رابطه با + اول باید بگم یکی از مزیت هایی که این کار داره اینه که ناهار و شام ات آمادست. کافیه شب همه رو قاطی کنی و بذاری تا صبح برای خودش بپزه. صبح بیدار که شدی دیگه دغدغه ی غذا درست کردن نداری و به کارات میرسی. هروقت هم گرسنه شدی غذا آمادست.
+دیشب داشتیم کارتون میدیدیم. لپ تاپ اصلا در موقعیت مناسبی نبود و من گردن درد گرفتم -_- وسطاشم هی خواب میرفتم همسرچند بار صدام زد بی فایده بود :)) خودش که خوابش گرفت خاموش کرد اومد خوابید. یادمون باشه بقیشو ببینیم :))
+پاشم برا گل هامو اب بدم ^-^
  • بنتُ الهدی

مهمون داری

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۳ ب.ظ
خب .. در مورد پست قبل باید بگم که همه چی عالی پیش رفت :) برنامه ی مهمونامون تغییر کرد و نزدیک اذان ظهر اومدن. قرار بود زودتر بیان البته. دخترخاله دو ساعت قبلش اومد پیشم و همین که کسی کنارم بود خودش کمک بزرگی بود. شربت آلبالو با کیک خودم پز پذیرایی کردم و ژله بستنی که صبح آماده ش کردم. و کمی هم پفک و اینا. گیلاس هم توی برنامه بود که مهمونا عجله داشتن و وقت نشد. دورهمی کوچیک خوبی بود. خوشحال شدم عمه و دخترا رو دیدم. رفتن و من و دخترخاله ناهار میخوردیم که پیشنهاد شد بریم باغ نگارستان. ما هم از خدا خواسته پوشیدیم و تا دقایقی پیش اونجا بودیم.
+تصور این که دخترخاله تا شش ماه دیگه ممکنه از تهران بره منو دیوونه میکنه :( تنها کسیه که همسن منه و باهاش رفت و آمد داریم و مثل دو تا خواهریم. رفت من چیکار کنم ؟ :((((
  • بنتُ الهدی