روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

عشق

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۸ ب.ظ

حوالی ظهر مادرشوهر تماس گرفت و گفت که با همسر کار داره ولی موبایلش در دسترس نیست و جواب نمیده.خیلی ریلکس به ساعت نگاه کردم و گفتم الان که پشت فرمونه جواب نمیده شایدم گوشیش یه مشکلی پیدا کرده..

گذشت تا ساعت چهار. منم مهمان داشتم و این موضوع کلا فراموشم شد.. اومدم به همسر زنگ بزنم و بگم که یادش نره نون بخره. میگفت شماره اش در شبکه موجود نیست! یهو دلم ریخت.. پیام دادم بهش.. تا جواب بده فکرم هزارجا رفت.. بغضم گرفت.. ترس از دست دادنش افتاد به جونم.. اولین قطره های اشکم اومده بود که دیدم جواب داده..

خیلی وقت بود به عشق بین مون توجه نکرده بودم.. انگار یادم رفته بود چقدر همو دوست داریم.. چقدر وابسته ایم.. چقدر نگران همدیگه میشیم..  با همه ی کم و کاستی ها اما چنددقیقه بی خبری از حال و اوضاعش اینقدر منو نگران کرد..

امروز برای من تلنگر خوبی بود..

میدونم خیلی پست لوس و چندش طوری نوشتم :)) اما نوشتنش تنها یک دلیل داشت که اونم نمیگم ؛) کامنت ها رو بستم. بخونید و رد شید..

  • ۹۸/۰۲/۰۳
  • بنتُ الهدی