روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

استیصال

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۰۰ ب.ظ

خیلی جدی دست گذاشته روی یکی از بزرگترین اختلاف نظرهامون و داره براش اقدامات عملی میکنه. من نمیخوام کوتاه بیام. با خودم میگم چون مشاوره شو هنوز نرفته، این حرفا رو میزنه. ولی ممکنه تصمیمش رو عوض نکنه.. اونوقت هیچ کدوم مون همنظر نیستیم و احتمالا باید مسیرمونو از هم جدا کنیم. این فکرها رو میکنم و با تصور جدایی، اشکم درمیاد. هی خودمو دلداری میدم و میگم نه همه چی درست میشه.. بعد دوباره بهش فکرمیکنم.. قرار شده بریم مشاوره و باهاش مطرح کنیم. امشب باید خودم نوبت بگیرم چون خودش هی پشت گوش میندازه. حسابی بی انرژی ام‌ و خسته از هرچی تلاشه. گاهی میگم جدا بشم و راحت کنم خودمو.. بعد هرچی خاطره داریم میاد جلو چشمم و اشکمو درمیاره.. دوباره میگم همه ی اونایی که جدا شدن همین حسو داشتن. بعد یه مدت همه چی عادی میشه لابد. میخوام به مشاور بگم اگه تهش به جایی نمیرسه هرچی زودتر بهم بگه. همین که هفت سال عمرمو پای این زندگی گذاشتم کافیه. این بچه هم خدا حتما هواشو داره‌‌. من که براش کم نمیذارم.

باید حتما این هفته مشاوره رو بریم. منم حرف دارم. این ماه تولد پدر و دختره و من عین احمق ها دارم فکرمیکنم برای تولدش یه جشن خاص و زیبا بگیرم :| آره دوستش دارم. مخصوصا از وقتی دارو میگیره و خیلی عوض شده، و این بیشتر از همه اذیتم میکنه..

  • بنتُ الهدی

تکرار

سه شنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۰۹ ب.ظ

خستم از کارهای روزمره ی خونه.. پختن و شستن و تمیزکردن.. از دخترکی که ازم بازی میخواد.. همش گرسنس و مداام حرف میزنه و خونه رو میترکونه.. میدونم همه ی اینها جای شکر داره.. اما دلم گرفته.. چی میشد منم لااقل یک روز در هفته ناهار دستپخت مامانم رو میخوردم؟ یه وقتایی میرفتم اونجا دخترک رو میذاشتم و میرفتم بیرون.. چی میشد ارتباطم با دوستم بجای تلفنی، حضوری بود؟

دیشب به همسر میگم دلم یه فضای رومانتیک میخواد. با هم بریم قدم بزنیم میگه هوا سرده :| تابستون هم دقیقا بهانش اینه که هوا گرمه :/ دیدم فایده نداره پاشدم شمع گذاشتم دور میز برای شام. یه عالمه ازش تعریف و تشکر کردم درحالیکه سرش توی گوشی بود :| نیازم به فاز عشقولانه برطرف نشد. قراره فردا بمونه خونه. شب هم مهمونی دعوتیم. بهش میگم خب فردا کارت بانکیت رو بده بعد هرچقدر میخوای بخواب :)) باید بشینم برای فردا برنامه بریزم و از فرصت سو استفاده کنم :)) امیدی ندارم که پایه باشه و حرکت رمانتیکی بزنیم لااقل یه تایم تنهایی برای خودم بچینم. 

  • بنتُ الهدی

رفیق

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۲۹ ق.ظ

امروز با هم قرار گذاشتیم. دخترک رو سپردم به همسر و تقریبا دو ساعت و نیم با رفیقم حرف زدیم.. رفتیم یه جای خیلی قشنگ و با هم غر زدیم، درددل کردیم، ناامید شدیم، خندیدیم، به هم دلداری دادیم و .......

چقدرر خوب بود.. حرفایی که به هیچکس نمیتونستم بگم رو بهش گفتم.. از روزهای سختی که پشت سر گذاشتم.. اونم گفت.. حالش خوب نبود و هردومون نیاز داشتیم به این گفتگوی طولانی دلچسب.. با پسر یک ساله اش اومده بود و کافه هم رفتیم. موکا خوردم و لذت بردم از وقت گذروندن با دوست عزیزم..

هرچند شرایط زندگی مون خیلی شبیه به هم نیست، ولی هربار که باهاش حرف میزنم کلی چراغ برام روشن میشه و ازش یاد میگیرم..

حیف که این همه دوریم از هم و نعمت گفتگوی حضوری رو از دست دادیم.. هربار که از تهران میام، حتما حتما میبینمش و حرف زدن باهاش حالمو خیلی خوب میکنه..

  • بنتُ الهدی

دوتایی

شنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۱۴ ق.ظ

اومدم از یه اتفاق ناراحت کننده بنویسم اما همه شو پاک کردم و میخوام قسمت شیرین ماجرا رو بگم :)

ما اینجا، توی این سفر کوتاه، موفق شدیم چند ساعتی بدون حضور دخترک و دونفره با هم بریم بیرون در حالی که خیال مون راحت بود دخترک در امن ترین جای ممکن یعنیپ خونه پدرومادرم هست..

و این اتفاق خیلی برامون خوشحال کننده بود. و به هردمون حس خوبی داد.. هرچند قبل و بعدش تا دلتون بخواد دلخوری و ناراحتی پیش اومد :)) اما این تایم دونفره حسابی چسبید..

از ته قلبم دعا میکنم هرکس دوست داره تجربش کنه، بزودی قسمتش بشه

  • بنتُ الهدی