روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

نفس عمییق

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ

بهم پیامک داد که بعد از ساعت ۲ باید بره جایی و یکی دو ساعت کار داره. قرار بود ۲ بیاد خونه. پنجشنبه ست مثلا! یکم بعدش زنگ زدم و گفتم واریز کنه. میخواستم برم سبزی بخرم برای مهمونی فردا و کمی ظرف و ظروف. با اکراه پرسیدم ساعت چند میای؟ ۶ خونه ای؟ با اطمینان گفت آررره زودتر از ۶ خونه ام حتما. و من توی دلم گفتم شک ندارم که مثل همیشه دیرتر از ۶ میای. و حالا ساعت چنده؟ از ۶ گذشته. و من یقین داشتم همینطور میشه. بنظرتون با این مرد بدقول چیکار کنم؟ مردی که همیشه نیست. هروقت نیازش داری کار داره. یا سرکار یا پای تلفن. و من رو کاملا ناامید کرده. یه وقتایی دلم میخواد همین بلا رو سرش بیارم و عجیبه که خودش از بدقولی متنفره ولی اینقدر متعهد نیست که حتی یه تلفن بکنه و بگه کارم طول کشیده. چقدر غمگینم. البته من حتی روی کمکش هم حساب نکرده بودم. ولی گفتم خریدا رو ساعت ۷ انجام بدیم برای فردا. چون سختمه با بچه برم و خوشم هم نمیاد و دستم سنگین میشه تا برسم خونه. نمیخوام بهش تلفن کنم. اما یه بغضی توی گلومه و بارها بهش گفتم با این کارش چه حس بدی بهم میده و اونم بهم حق داده و دفعه بعد دوباره همین کار رو تکرار کرده. واقعا ازتون میخوام اگر نظری، پیشنهادی دارید بهم بگید. من دیگه رد دادم :|

  • ۰۲/۰۲/۱۴
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">