روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

شیرینی عبور از سالهای سخت

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۱۰ ب.ظ

این بلوغ، این پختگی، این تسلط، این اقرار به اشتباهات گذشته و تلاش برای جبران شون برای من یک دنیا ارزشمنده ❤️

بعد از گذروندن هفت سال و نیم دارم مردی رو میبینم که این ویژگی ها رو داره. حقیقتا خیلی سخت گذشت بهمون. ولی ساخته شدیم. رشد کردیم. و من میتونم آینده ی روشن مون رو شفاف تر از همیشه ببینم. در کنار مردی که این روزها بهش افتخار میکنم و شاکرم که توی مسیر درستی افتاده. و الان وقتشه که روی رشد خودم کار کنم‌ و با سرعت برم جلو. ما داریم یک تصمیم مهم میگیریم. دعا کنید خیر باشه.

  • بنتُ الهدی

نفس عمییق

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ

بهم پیامک داد که بعد از ساعت ۲ باید بره جایی و یکی دو ساعت کار داره. قرار بود ۲ بیاد خونه. پنجشنبه ست مثلا! یکم بعدش زنگ زدم و گفتم واریز کنه. میخواستم برم سبزی بخرم برای مهمونی فردا و کمی ظرف و ظروف. با اکراه پرسیدم ساعت چند میای؟ ۶ خونه ای؟ با اطمینان گفت آررره زودتر از ۶ خونه ام حتما. و من توی دلم گفتم شک ندارم که مثل همیشه دیرتر از ۶ میای. و حالا ساعت چنده؟ از ۶ گذشته. و من یقین داشتم همینطور میشه. بنظرتون با این مرد بدقول چیکار کنم؟ مردی که همیشه نیست. هروقت نیازش داری کار داره. یا سرکار یا پای تلفن. و من رو کاملا ناامید کرده. یه وقتایی دلم میخواد همین بلا رو سرش بیارم و عجیبه که خودش از بدقولی متنفره ولی اینقدر متعهد نیست که حتی یه تلفن بکنه و بگه کارم طول کشیده. چقدر غمگینم. البته من حتی روی کمکش هم حساب نکرده بودم. ولی گفتم خریدا رو ساعت ۷ انجام بدیم برای فردا. چون سختمه با بچه برم و خوشم هم نمیاد و دستم سنگین میشه تا برسم خونه. نمیخوام بهش تلفن کنم. اما یه بغضی توی گلومه و بارها بهش گفتم با این کارش چه حس بدی بهم میده و اونم بهم حق داده و دفعه بعد دوباره همین کار رو تکرار کرده. واقعا ازتون میخوام اگر نظری، پیشنهادی دارید بهم بگید. من دیگه رد دادم :|

  • بنتُ الهدی

بی ماشینی

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

توی این شش، هفت ماهی که ماشین رو فروختیم، هیچوقت پیش‌ نیومد که جای خالی شو حس کنم. حتی توی سفرهای پشت سر هم که به قم داشتیم هم هردومون خوشحال بودیم که داریم با قطار میریم. یا وقتایی که مهمونی دعوت بودیم و با دیدن قیمت اسنپ چشمامون گرد شد اما دل رو زدیم به دریا و رفتیم. الان اما.‌. دلم ماشین مونو خواست که بشینیم توش و بریم دربند‌‌.. مثل اون شب که رفتیم با جیب خالی و فقط دو کاسه آش خوردیم و برگشتیم.. هوا هم عالی بود و اون پیاده روی خیلی چسبید و از شانس خوب ما که آخرهفته نرفته بودیم اوضاع حجاب واقعا مناسب بود ولی الان نمیدونم حتی وسط هفته اش هم چطوره :/ خلاصه که دلم یه جای خوش آب و هوا میخواد.. خسته ام. خیلی. نیاز دارم از نقش مادری فاصله بگیرم. نیاز به حمایت و کمک دارم. چندین ساعت رهایی دلم میخواد‌. یه استراحت عمیق‌.. حقیقتا همون موقع که ماشین داشتیم هم همسر سختش بود برای تفریح خانوادگی از خونه بزنه بیرون. دیگه الان که بهونه ی بی ماشینی هم بهش اضافه شده.. هرچند که میبینم خیلی تلاش میکنه اینطور نباشه ولی عملا آخرهفته ها خیلی درگیر کار هست و سهم تفریح ما پیچونده میشه :| کاش میشد امشب هرطوری هست از خونه بزنیم بیرون..

  • بنتُ الهدی

این روزهایمان

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۴:۳۷ ب.ظ

الهی شکر الهی شکر.. الحمدلله..

ذکر هایی که این روزا زیاد میاد رو زبونم..

الحمدلله بابت نعمت ماه مبارک رمضان .. و شب های قدرش.. که همسر رو حسابی تکون داد و من این روزها دارم از بهبود رابطه مون کیف میکنم و خوشحالم..

تونست اعتمادم رو دوباره جلب کنه و آرامش رو تجربه کنم.. و حالا میتونم رها باشم و هرچی پتانسیل دارم توی رابطه بذارم و اون حس یک طرفه بودن و تحت کنترل بودن رو ندارم.. قراره مشاورش رو عوض کنه و داروهاش رو هم منظم مصرف میکنه. دخترجان رو سه روز در هفته میبرم کلاس و توی این فاصله میرم کتابخونه و مشغول کارهام میشم و در برابر وسوسه های شیطان مقاومت میکنم که میگه اگه دومی رو بیاری آزادی تو از دست میدی :)) 

همچنان محتاج دعاهاتون هستیم. عیدتون مبارک. نماز و روزه هاتون قبول باشه..

  • بنتُ الهدی