روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بی ماشینی

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

توی این شش، هفت ماهی که ماشین رو فروختیم، هیچوقت پیش‌ نیومد که جای خالی شو حس کنم. حتی توی سفرهای پشت سر هم که به قم داشتیم هم هردومون خوشحال بودیم که داریم با قطار میریم. یا وقتایی که مهمونی دعوت بودیم و با دیدن قیمت اسنپ چشمامون گرد شد اما دل رو زدیم به دریا و رفتیم. الان اما.‌. دلم ماشین مونو خواست که بشینیم توش و بریم دربند‌‌.. مثل اون شب که رفتیم با جیب خالی و فقط دو کاسه آش خوردیم و برگشتیم.. هوا هم عالی بود و اون پیاده روی خیلی چسبید و از شانس خوب ما که آخرهفته نرفته بودیم اوضاع حجاب واقعا مناسب بود ولی الان نمیدونم حتی وسط هفته اش هم چطوره :/ خلاصه که دلم یه جای خوش آب و هوا میخواد.. خسته ام. خیلی. نیاز دارم از نقش مادری فاصله بگیرم. نیاز به حمایت و کمک دارم. چندین ساعت رهایی دلم میخواد‌. یه استراحت عمیق‌.. حقیقتا همون موقع که ماشین داشتیم هم همسر سختش بود برای تفریح خانوادگی از خونه بزنه بیرون. دیگه الان که بهونه ی بی ماشینی هم بهش اضافه شده.. هرچند که میبینم خیلی تلاش میکنه اینطور نباشه ولی عملا آخرهفته ها خیلی درگیر کار هست و سهم تفریح ما پیچونده میشه :| کاش میشد امشب هرطوری هست از خونه بزنیم بیرون..

  • ۰۲/۰۲/۱۲
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">