روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

یک طرفه

چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۸ ق.ظ

الان جایی وایسادم که حس میکنم رابطه مون یک طرفه ست. این منم که دارم از همه ی وجودم برای بهبود زندگی مایه میذارم و اون؟ حتی یکی از چیزایی که خواسته بودمم انجام نداده. من خیلی تغییر کردم و شدم چیزی که اون دوست داره(با فراموش کردن خودم فرق میکنه) ولی اون حتی یک قدم هم برنداشته و این خیلی دلسردم میکنه. خیلی تغییر کرده. روحیه ش فوق العادس امااا اینها چیزایی بود که از اول باید میبود نه الان بعد هفت سال که تازه داره اتفاق میفته. یعنی من تازه دارم با یک مرد با روحیه سالم و معمولی زندگی میکنم و خب این حق طبیعی منه! هرچند هرروز بابتش شکرگزارم ولی هنوز اون چیزی که من میخواستم نشده‌‌.. من شدم ولی اون فقط وعده شو داده و من ناامیدم از اینکه اتفاقاتی که دوست دارم بیفته.. دوست دارم اینا رو به مشاور بگم و اون یکم حتی بترسونتش از اینکه اگه میخوای زندگیتو نگه داری پس بسم الله شروع به تغییر کن.. خودم بارها بهش گفتم این مسائل برای من خیلی مهمه و من نمیتونم باهاشون کنار بیام و باید تغییر کنه اما هیچ تغییر رفتاری ندیدم..

شاید نفهمیده باشید چی نوشتم اصلا‌.. ولی در همین حد میتونستم و باید اینجا مینوشتم چون هیچکس از جزییات خبر نداره و با نوشتنشون کمی آروم میشم.

  • بنتُ الهدی

شنبه ی استثنایی

يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۷ ب.ظ

همسر که تمام روزهای هفته از حدود ۱۰ صبح تا ۱۰ شب سرکاره، جمعه گفت میخوام شنبه رو خونه بمونم و این چنین شد که ما یه روز خوب با هم داشتیم.. خودش که تا ۱۱ خوابید، با دخترک وقت گذروندن و منم اعلام کردم ناهار درست نمیکنم. نزدیکای ۳ راه افتادیم سمت خریدامون. خریدهای روتین هفتگی. قرار بود وسط راه ناهار بخوریم از فست فود کیلویی که تازه باز شده و برامون جذابه. منم که در راستای پست قبل، تازه رژیم رو شروع کردم با دو اسلایس پیتزا و ۳ تا قارچ سوخاری و شش دونه سیب زمینی ناهار خوردم و رفتیم که بریم..یک عالمه پیاده روی کردیم و در راه برگشت امانتی مونو از خونه خاله همسر گرفتیم و کمی هم اونجا توی حیاط خونه قدیمی شون نشستیم و کیف کردیم..

خونه که رسیدیم همسر افتاد به‌ جون گاز و حسابی تمیزش کرد. منم ظرفا رو شستم و و شام درست کردم و بعد از تماس تصویری با مامان، رفتم سراغ خوابوندن دخترک. بعد اومدم ماکارونی پختم برای ناهار فردامون و با همسر در دیدن مستند همراهی کردم تا جایی که دیگه چشمامون بسته شد..

خیلی وقت بود اینقدر با هم وقت نگذرونده بودیم.. هرچند هر شب که میاد خونه فیلم میبینیم و گاهی صحبت میکنیم در حال خوردن شام..

در راستای پست قبل روکش تشک و بالشت هامونو انداختم توی ماشین تا حسابی تمیز بشن. توی پیجی که موضوعش نظم و تمیزی و کارای خونه و ایناست خوندم که میگفت حتما هفته ای یکبار این کار رو انجام بدید. پیشنهاد خودش شنبه بود به دلایلی. دیروز اینقدر شلوغ بودیم که نرسیدم و داشتم مینداختمش برای هفته بعد که مچ خودمو گرفتم و گفتم نع همین الان باید انجامش بدم.

ای کاش میشد هرروز برم پیاده روی. هرچند توی این هوا معمولا با سردرد برمیگردم اما حس سبکی و خستگی بعدش برام خیلی شیرینه.

  • بنتُ الهدی

گذر زمان

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۲۸ ب.ظ

یه مدته دارم به مراقبت از خود فکر میکنم.. به ایجاد تغییراتی که کیفیت زندگی مو بالا ببره. شاید از وقتی دیدم اطرافیانم در سنین بالا از نظر سلامتی دچار مشکلاتی شدن و دارن رنج میبرن بیشتر به این فکر فرو رفتم. من همیشه بیست و پنج ساله باقی نمی مونم. از یه جایی به بعد درد کمر و دست و پا و فشار خون و ..‌‌‌‌ میاد سراغم. درسته نمیشه جلوشو گرفت. اما میشه از الان به فکرش بود. من میتونم وزنم رو کم کنم تا توی چهل سالگی سالم تر باشم. میتونم ورزش کنم تا بدنم برای انجام کارهای روزمره بیشتر باهام همکاری کنه. کی؟ همین الان! قبل از این که این مشکلات بیاد سراغم. من میتونم مراقب پوستم باشم قبل از این که دیر بشه.

و من به عنوان مادر، میتونم همه ی اینها رو به دخترم منتقل کنم و فکرکنید اینجوری چقدر دنیا متفاوت میشه.. میتونم به دخترم یاد بدم برای خودش وقت بگذاره‌. خودش رو دوست داشته باشه. خودش رو بپذیره و برای رشد خودش برنامه داشته باشه. نه با سخنرانی و دستور و ... همین که مییبینه من به خودم میرسم. همین که میبینه مراقب خودم هستم اون هم همونطور عمل میکنه.

و خب همه ی این ها در صورتی ممکنه که عمرم اجازه بده و اصلا چهل سالگی رو ببینم :)) 

و نه فقط در زمینه سلامتی.. اگر من از این شاکی هستم که چرا مامانم در زمان مجردیم کار خونه زیاد بهم نمیداد.‌‌. یا چرا با من راحت حرف نمیزد، پس باید در رابطه خودم با دخترم حواسمو بدم.. براش امن باشم. از حالا که چهارسالشه بذارم توی آشپزی کمکم کنه و... آره ساده تربن راه اینه که حسرت گذشته رو بخورم و هیچ کاری براش نکنم جز غر زدن.

حرکت.. حرکت.. حرکت.. باید حرکت کرد. قبل از این که دیر بشه.

این صحبت ها رو با همسر مطرح کردم‌. گفتم که برای خودم و برای دخترک، چه تصمیماتی دارم در راستای مراقبت از خود‌. و خب ازونجایی که تامین این ها نیاز به بودجه داره، منتظرم تا تامین بشه و به امید خدا یه سری تغییرات رو ایجاد کنیم :))

  • بنتُ الهدی

رزق

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۰ ق.ظ

خیلی برام جالبه.. کارای خدا هیچ حساب و کتابی نداره.. یه وقت میبینم یه هفته ست، ده روزه هیچ سفارشی ندارم بعد توی یک روز یهو سه تا مشتری میاد :)) مثل امشب که یه مشتری ازونایی که خیلی خوب و راحت و بی دردسرن خریدشو کرد و جبران این مدت شد :)) نمیخوام خیلی وارد جزییاتش بشم و بشینم به حکمتش و اینا فکر کنم اما خیلی حس قشنگیه که خدا هواتو داشته باشه و یهو ازونجایی که فکر نمیکنی بهت حال بده..انگار باید خودتو بسپاری دست خودش و بدون نگرانی خیالت تخت باشه که میرسونه‌.. امروز نشد، یه روز دیگه..

شب میلاد حضرت زینب به عنوان اولین خرجم یه جعبه شیرینی خریدم و بردم جشن خونه دوستم تا متبرک بشه..

فروشگاه آنلاین لباس کودک و نوجوان دارم. اگه برا بچه ها خرید داشتین هستم خلاصه :)

  • بنتُ الهدی

یک آرزو

پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۸ ب.ظ

دلم میخواست الان توی بغلم بودی یا در بدترین حالت ممکن منتظر بدنیا اومدنت بودم.. اما وضعیت الانم حتی از بدترین حالت ممکن هم خیلی دوره.. دنیا یه وقتایی اونطوری که ما دوست داریم باهامون تا نمیکنه.. عمیقا از تک فرزندی منتفرم. آسیب هاش رو میدونم‌. روز به روز تنهایی دخترک رو جلوی چشمم میبینم و هیچ کاری از دستم برنمیاد. تعجب دیگران از اینکه شما دیگه چرا دومی رو نمیارین، گاهی تیکه انداختن هاشون، چرا هاشون رو میشنوم و رد میشم و به هیچکس نمیتونم بگم مگه میدونی تو زندگی من چه خبره؟ هیچوقت اهل بچه های پشت سر هم نبودم اما هیچوقت هم دوست نداشتم اختلاف سنی شون از چهارسال بیشتر بشه. و الان که دو ماه به چهارسالگی دخترک مونده، این غم رو دنبال خودم میکشونم و فقط این آرومم میکنه که خدا خودش میدونه‌ دلم چی میخواد اما شرایطم اجازه نمیده.. روند درمان همسر خوب داره پیش میره، دکترش، خودم، خودش راضی هستیم اما هنوز صلاح نمیدونم به بچه دوم فکرکنیم‌. امیدوارم خدا برامون جبران کنه همه ی اینها رو.. امیدوارم حال رابطه مون اونقدر خوب بشه که هر دو با اشتیاق‌ و بدون نگرانی به یه بچه دیگه فکر کنیم. 

  • بنتُ الهدی