روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

این روزهای آخر دی

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۴۷ ب.ظ

امروز تو باشگاه حلقه زدم، کل بدنم دررد میکنه. کبود شدم :| نمیتونم تکیه بدم :| یه وضعی خلاصه :))

خاله شدم رفت. مربی بچه ها توی مسجد :) گل دخترهای 7تا9 ساله. بازی میکنیم باهم، احکام میخونیم، قرآن حفظ میکنیم. مسائل اعتقادی وو .. کلی ایده توی ذهنم هست که باید کم کم عملی کنم.. چقدر پرانرژی و خوشحالن این بچه ها:)

یه کتاب میخوام بگیرم بخونم که حسابی رو مخمه! دوست دارم زودتر بگیرم دستم شروع کنم..خیلی وقته به قصد خرید کتاب نرفتم کتابفروشی.. میترسم قیمتا رو ببینم سکته کنم:)) یکی بیاد شریکی بخریم باهم بخونیم :))

  • بنتُ الهدی

پناه

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ق.ظ

هیچ وقت فکرش رو نمیکردم توی این یه مورد پام بلغزه !

اما انگار شیطان بیکار نمیشینه.

یه وقتایی از یه راه هایی وارد میشه که فکرشو هم نمیکنی..

حتی اگر در حد یه فکر وسوسه ات کنه ..

و حتی به انجام گناه هم نرسه ..

اینجاست که باید بری تو بغل خدا .. ازش بخوای دستتو بگیره .. نذاره کج قدم برداری..

کمکم کن ..

  • بنتُ الهدی

یواشکی شیرین ..

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ

قشنگ ترین انگیزه ی منی :)

:)

:)

:)

.

.

.

.پیش به سوی قدم دوم ..

به مدد الله

  • بنتُ الهدی

یک سال دیگر ..

جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ق.ظ

نمیخوام غر بزنم:)

فقط اومدم بگم ..

روز تولدم اصلا اونطور که فکر میکردم نبود..

ولی..

نخواستم بذارم بدتر بگذره..

خودم مسیرو عوض کردم..

نمیدونم چرا امروز اینقدر حساس شده بودم..  

و خدا هم قشنگ ردیف کرد برام :))

بازم شکر :)

اولین تجربه امر به معروف!و نهی از منکرم مصادف شد با تولدم..توی رستوران.. شاید اومدم براتون نوشتم چی شد:) فقط اینو بگم که خیلی خیلی خوشحالم از سکوت نکردنم. از این که حرفم رو زدم و هیچ برخورد بدی هم باهام نشد:) شما هم امتحان کنید.

امسال خیلی ها تبریک نگفتن. نه که انتظاری داشته باشم ها! ولی دلم میخواست این بار یه عالمه کادو بگیرم. و گفتم که خدا سخت امتحانم کرد روز تولدم و کلا هیچی به هیچی :)) خودم قراره فردا تولد بگیرم برای خودم :)) 

  • بنتُ الهدی

صد و پنجاه و 4

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ب.ظ

چقدر فعالیتم کم شده:)

خب .. امروز از وسط جمعیت و راهپیمایی گذشتم و خودمو رسوندم دانشگاه. کاش امتحانات صبح رو کنسل میکردن لااقل! نتونستم از عمق دل حاضری مو بزنم :)) ولی دلم گرم شد مردم رو دیدم:) 

توی راه برگشت گل گرفتم ^_^ با تاخیر اولین نرگس های امسالم رو خریدم. مریم و رز هم گرفتم. چقدر خونه خوشبو شده:) آقاهه داشت ماشین عروس گلکاری میکرد. کلی هم تخفیف داد بهم همینجوری :)) کاکتوساشم بدجور چشمک میزدن! دانشگاهمون آورده قیمتاشم بهتره احتمالا فردا که میرم چندتا گلدون کاکتوس بخرم:) هدیه تولدم به خودم :))

اولین هدیه تولدم رو دوست دانشگاهیم بهم داد. خب راستش خیلی ذوق زده شدم و اصلا انتظار نداشتم. عمر دوستی مون کوتاهه اما این دختر بدجوری به دلم نشسته و حسابی رفیق شدیم تو این سه ماه:) هیچوقت یادم نمیره حرفای یواشکی و خنده هامون روی نیمکت پشتی دانشگاه. دوست دارم با بچه ها هماهنگ کنیم یه تولد خفن بگیریم براش :)

حکایت این روزای زمستون :)

  • بنتُ الهدی