روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

یا رقیه..

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ

اول صبحی دیدم که یک گوشواره اش نیست.. کجا افتاده؟ دیشب قبل خواب که توی گوشش بود.. حتما یک جایی دور و ور تخت است.. گشتم، نبود.. نکند سوراخ گوشش بسته شده باشد؟ دوماهگی اش را به یاد می آورم و جیغ هایش موقع سوراخ شدن گوش ها.. نه، دلم نمیخواهد دوباره درد بکشد مخصوصا حالا که بزرگتر شده.. یک جفت گوشواره دیگر دارد.. میخواهم بگذارم گوشش ببینم داخل میشود یا نه.. نمی گذارد.. بیخیال میشوم.. بماند وقتی خوابید..

آرام سر پایم خوابیده..

گوشواره داخل نمی رود.. انگار پشت گوشش جرم گرفته.. آرام تمیزش میکنم.. کمی تکان میخورد.. گوشواره را می بندم.. برایش بزرگ است.. میدانم دست میزند و گوشواره را می کشد.. ممکن است گوشش را پاره کند.. میروم توی اتاق.. صلوات میفرستم.. خدایا لطفا پیدا شود..سه ساله ی کربلا.. به دخترم رحم کن..

تخت را جابجا میکنم.. پیدا شد.. چقدر زود.. تا خواب است گوشواره را می اندازم توی گوشش.. الحمدلله..

دختر من درد نکشید.. گوشواره اش را به زور از گوشش درنیاوردند.. گوشش پاره نشد.. خون نیامد.. کسی او را با تازیانه نزد.. یا رقیه.. چه کشیدی دخترک سه ساله ی کربلا..

  • ۹۸/۱۱/۱۳
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">