روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

پنجشنبه

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ب.ظ

حالم خوب نیست. اتفاقی افتاد که نگرانم کرد و جرقه ای شد برای هجوم افکار منفی. حرم لازمم. احساس فشار زیادی میکنم و نیاز به نیروی برتری دارم تا بتونم آروم بشم. صبح که بیدار شدم، دلم خواست توی این سکوت تنهایی پیاده روی کنم. نمیشد. مداحی های دلتنگی حرم رو گوش میدم و اشکم سرازیر میشه.. احساس میکنم قلبم طاقتش رو نداره.. زنگ میزنم به همسر و از پشت تلفن میفهمم که دلش میخواد بمونه محل کارش. با پنجشنبه رفتنش مخالفم. با اکراهی که از من پنهانش میکنه میگه یک ساعت دیگه میاد. میام روی تخت دراز میکشم و بیخیال بیسکوییت خوردن ها و تلویزیون دیدن های بیش از حد دخترک میشم. چقدر امروز دلگیره‌‌. چقدر همه ی آخرهفته ها بوی غم و دلتنگی میده. به فکرم میرسه امشب بریم امامزاده صالح. تو دلم میگم کاش میشد بریم قم. بلیط ها رو چک میکنم. پرن. کاش میشد خودم چندساعت برم و بیام. تنهای تنهای تنها‌. با آرامش زیارت کنم و برگردم‌. لعنت به کرونا که رو تموم زندگی مون اثر گذاشته.

  • ۰۰/۰۶/۱۱
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۱)

  • گوارا (بیدل)
  • این حس «حرم لازم» بودن رو خیلی دوست دارم. وقتی به حرم میرسی دوست داری بدوی و توی دریاش غرق بشی ...

    ان شاالله حرم نصیبتون بشه

    پاسخ:
    آرامشی داره که به محض ورود حسش میکنی و هیچ چیزی جاشو نمیگیره..
    انشاالله قسمت همه ی دلتنگ‌ها..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">