روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

طعم شیرین استقلال

يكشنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۳۰ ب.ظ

وقتی که اومدیم تهران و دخترک دوسال و اندی سنش بود، مشغول یه کار مشترک با همسر شدیم که من پیجش رو به عهده گرفتم و بعد از مدتی چون تولیدکننده مون کار رو متوقف کرد، تعطیل شد.. همزمان یه کار پاره وقت و در منزل مرتبط با رشته ام از یه تیم خوب بهم پیشنهاد شد و درجا پذیرفتم.. که همچنان مشغولشم‌‌.. با اینکه درآمد آنچنانی نداره اما چقدر لذت بخشه.‌. یه وقتایی از بی پولی نجاتم داده، یه وقتایی کمکم کرده دست پر برم خونه دوست و فامیل یا چیزایی که دلم میخواسته برای خودم بخرم.. و حالا هم که چندماهه مشغول فروش لباس کودک و نوجوانم.. دیروز تو حسابم شش هزارتومن بود.. حساب همسر که خالی.‌‌. تو فکر بودم که همکار جان پیام داد ساعت کاری دی ماه رو براش بفرستم و درجا واریز کرد :)) امروز با همون پولا صبحانه خوردیم :)) هرچند همسر متنفره از اینکه درآمدم رو برای خونه خرج کنم و همیشه میگه همش مال خودته، اما متاسفانه اونقدر قیمتا بالاست که عملا هیچیش به خودم نمیرسه و معمولا خرج خانواده میشه :| ایرادی نداره که گاهی توی شرایطی مثل الان که دست مون خالیه، من خرج کنم و نیازمون برطرف بشه. همسر هم معمولا وقتی پول دستش رسید بهم برمیگردونه. گاهی چند برابر :)) 

  • ۰۱/۱۱/۰۲
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">