روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اینم از عروسی!

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۴۶ ب.ظ

براش مینویسم: سلام به اندازه پول یارانه از یکی قرض بگیر یارانه رو که گرفتیم بهش برگردون. پیامک‌ رو ارسال میکنم و بغضم میشکنه و زار زار گریه میکنم.

نزدیک اذانه. با خدا حرف میزنم. میگم میبینی چقدر دلم شکسته؟ میبینی برای یه لباس عروسی که میدونم آخرش هرطوری شده تهیه میشه چقدر باید ناراحت باشم؟ من که طلامو‌ فروختم تا بدهی هاشو بده. چندبار بهش گفتم ماه دیگه عروسی داریم. پنج‌ تومنشو بذار کنار. نکرد و الان نمیدونم چه خاکی باید به سرم بریزم. از همون اول گفتم خدایا میشه ما موقع عروسی مریض باشیم؟ اصن کرونا بگیریم که بهونه ای بشه برای نرفتن. وگرنه من که چقدر دوست دارم بریم. چقدر دلم میخواد برم آرایشگاه. دلم میخواد همسر کت و شلوار بپوشه. نه که‌ چون دلم میخواد.. بعد ۷ سال یه شنیون و میکاپ ساده دوست دارم. باید لباس بخرم. اونم که دایی عروسه مثلا.. حالا کادو رو چیکار کنیم؟ بلیط برگشت مون چی میشه؟ آره دارم بخاطر همه ی اینها گریه میکنم.. میدونم که برای خدا کاری نداره.. همه ش جور میشه ایشالا.. ولی کم کاری بنده اش رو چکار کنم؟ اصلا چرا من باید قبل هر برنامه شادی اینقدر غصه بخورم؟ استرس بکشم؟ و خلاصه زهرمارم بشه و یه خاطره تلخ از پشت صحنه ماجرا توی ذهنم نقش ببنده..

دلم میخواد از جلسه مشاوره هفته پیش بنویسم.. هنوز وقت نشده..

  • ۰۱/۱۲/۱۰
  • بنتُ الهدی

نظرات  (۲)

😥

پاسخ:
همینقدر غم انگیزه :((

عزیزم ):

چقد میفهممت😭

پاسخ:
چقدر دردناکه که کسی این شرایط رو بفهمه :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">