روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

صد و سی و چهار

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ ب.ظ

بدجوری گیر کردم بین دوراهی :(

عقلم یه چیز میگه، دلم یه چیز دیگه

آخرش دیوونه میشم از این همه فکر !


  • بنتُ الهدی

بدِ دوست داشتنی

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

تولد مامان بود. مامانِ فروردینیِ من :) 

ما تهران بودیم.

زنگ زده بودم بهش.

میگه : این بی ذوقا که واسم تولد نگرفتن !

دلم ریخت. بارها و بارها توی ذهنم برنامه ی تولد دسته جمعی گرفتم. ای کاش این فاصله نبود.

تهران رو اونقدر دوست ندارم که بخوام تا آخر عمر توش زندگی کنم. ولی اگر از اینجا بریم قطعا دلم براش تنگ میشه. 

خدایا لطفا من رو زودتر از همه ی عزیزام ببر پیش خودت. این دعایی که این روزا روی زبونمه.

  • بنتُ الهدی

خودگردی

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ب.ظ

واقعیت این است که من همیشه تنهاگردی هایم را عاشق بودم. حتی الان، و بعد از تاهل. امروز دست خودم را گرفتم، برایش یک لباس خالخالیِ قشنگ خریدم. و یک سطل گلهی کوچک برای اتاق کارش. خانه که رسیدم ساعت از یک گذشته بود. زنگ زدم و برای خودم ساندویچ فلافل سفارش دادم ! و آنقدر چسبید که خدا میداند. این خودتحویل گیری هایم را دوست دارم :)

فکر میکنم ما از اون مامان باباها بشیم که گاهی دونفره میرن بیرون و کیف میکنن. بدون بچه ها. یا من دست دختر/پسرمون رو میگیرم میریم خرید و توی راه آبهویج بستنی میزنیم :)

  • بنتُ الهدی

انسانم آرزوست ..

چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۱ ب.ظ

من نه مادرم

نه نسبتی با بنیتای هشت ماهه دارم ..

اما از وقتی فهمیدم دلم آروم نمیگیره ..

فکر میکنم به مادری که یک سالگی دخترکش رو ندید

و پدری که تا آخر عمر با عذاب وجدان زندگی میکنه

خدا لعنت کنه اون دزد کثیف رو .. 


  • بنتُ الهدی

در انتظار مهمان هایمان

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۴ ب.ظ

شربت.چلو خورش قیمه بادمجون.سالاد ماکارونی.سوپ.ماست خیار.سبزی.دوغ.ژله خرده شیشه.هندونه.

این ها پذیرایی ما خواهد بود انشاالله :) به ترتیب :)) 

نذر بانو پختیم که تولدشون هم هست.

عیدتون مبارک :)

از نه صبح سرپام و سرشار از ذوق ^__^

دیگه اون استرس و ترس مهمانی دادن رو ندارم و اعتماد به نفسم رو در این زمینه بدست آوردم :) 

بابای خوبم امروز پیام داد و تبریک گفت و عیدی رو ریخت به حسابم :)

چند روز پیش یه عکس از مامان و بابا دیدم. که بابا دستش رو گردن مامان انداخته بود. و غرق خنده بودن.یه روز خوب بارونی بود که خوب یادمه.. با دیدنش یهو اشکم ریخت.. نه از سر دلتنگی.. از بابت بودن شون .. داشتن شون .. اشک ریختم که اینقدر خوبن و ماه .. خدا حفظشون کنه برامون .. الحمد لله بابت نعمت های قشنگش

  • بنتُ الهدی

مهمانی

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دوست داشتم سه شنبه که روز دختره، با بچه های حوزه بریم کافه ی دخترونه. که امروز دوستم زنگ زد و گفت سه شنبه هفته ی دیگه بیاین خونه ی ما :| منم یهویی به فکرم رسید پسردایی همسر و خانومش رو دعوت کنیم خونه مون :) خانومش همسن منه و یه نسبت فامیلی نسبتا دور داریم باهم و یجورایی دوستیم. تازگیا اومدن تهران. همسرم که حسابی با پسرداییش رفیقه. و اما .. این سوال پیش میاد که چی بپزم :)) بنظرم اومد قیمه بادمجون خوب باشه. ولی حس میکنم کمه :| دوست دارم یه چیز دیگه کنارش بذارم. یه سرچ زدم و به لازانیا رسیدم. یا پیراشکی که البته دردسرش بیشتره. سالاد ماکارونی هم هست ولی بنظرم سنگینه. یه چیز سبک تر میخوام. با سالاد و ترشی و سبزی و نوشیدنی. سوپ هم بذارم؟ اونوقت سالادش چی باشه؟ سالاد شیرازی یا کاهو و کلم با سس؟ کیک شکلاتی هم میپزم ایشالا با شربت. الان نظرم عوض شد :)) چون برای شام قراره بیان و میدونم که دیر میان ! نهایتا فقط میتونم شربت رو قبل از شام پذیرایی کنم و بلافاصله بعدش شام بخوریم. بعد کیک با شربت قبل شام سیر کننده س :| بعد شام هم که نمیشه .. فکر کنم اگه بیخیال کیک بشم و بعد شام دسر باشه بهتره نه؟ با هندونه. یا میوه. و حالا چه دسری؟ :)) ژله؟ژله بستنی؟ پیشنهاد بدید

هنوز زنگ نزدم برای دعوت. حالا خوبه بگن نمیایم :| دوستان مرا یاری کنید و پیشنهادات خود را بیان کنید پیلیز :))

  • بنتُ الهدی

برای مداد عروس مون ^_^

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۴ ب.ظ

یک عدد مداد رنگی که نمیدونم چه رنگیه :)) به تازگی عروس شده و البته هنوز زیر یک سقف نرفتن با همسرش. و از من خواسته تا تجربیاتم رو در اختیارش قرار بدم :)) منم که آماده ! پس میریم که داشته باشیم رازهای شوهرداری رو :))


نکاتی رو میگم که در ارتباط با خانواده همسره.

وقتی میرید خونه ی خانواده ی شوهر، نه عین کوزت کار کنید :/ نه بشینید یجا دست به سیاه و سفید نزدید ! لازم نیست به اندازه ی خواهرشوهر کار کنید یا مثل مهمان رفتار کنید. برید تو آشپزخونه و کارهای سبک رو انجام بدید. اینجوری همیشه احترام تون حفظ میشه. در مورد پوشش هم وقتی میرید اونجا یا میان خونه تون همیشه شیک و مرتب باشید و هرگز لباس های خونگی نپوشید که بوی قرمه سبزی میده. اگر سرزده اومدن سریع لباس هاتونو عوض کنید و موهاتونو شونه بزنید. باید همیشه شما رو تمیز و قشنگ ببینن. حالا لازمم نکرده برید شنیون کنیدا :))

هیچ وقت ِ هیچ وقت از مادرشوهرتون جلوی شوهرتون گلایه نکنید. نگید مامانت اینو گفت اون کارو با من کرد. چون همسرتون قطعا طرف مامانش رو میگیره ! انتظار ندارید کسی که بیست و چند سال بزرگش کرده رو یه شبه به شما بفروشه که ؟ واقعیت اینه که اکثر مردها درجاتی از تعلق به مادر رو در خودشون دارن و حساسن روی این موضوع. میتونید خیلی عادی فقط اتفاقی که افتاده رو توضیح بدید و نه به خودتون و نه مادرش حق بدین. بذارید خودش قضاوت کنه. بگید مامانت این جمله رو بهم گفت میدونم منظور خاصی نداشتا .. اما من یکم ناراحت شدم. نخواید همه ی قلب همسرتون متعلق به شما باشه. و هیچ وقت هم نکات منفی همسرتون رو به خانواده ش نگید. بذارید احترام و عزت داشته باشه برای خانواده ی خودش. 

ترجیحا مشاوره نگیرید چون ناخودآگاه زمینه ی دخالت و نگرانی رو فراهم میکنه. سعی کنید با یه مشاور در ارتباط باشید. حتی اگر مثل من دوتا خواهرشوهر روانشناس دارید !

در جمع های فامیلی همسرتون شرکت کنید. هم به اون خوش میگذره هم اون ها خوشحال میشن که شما رو می بینن. اگر گاهی همسرتون مسافرته یا به دلیل موجهی نمی تونه توی مهمونی فامیل خودشون شرکت کنه اگر امکانش هست شما با خانواده اش همراهی کنید و اون مهمونی رو برید. شدیدا احترام براتون میاره و خیلی خانومی کردید با این کار :)) اینو به عینه دیدم ! خیلی ازتون ممنون میشن و خوشحال شون می کنید. خیلی از جزییات زندگی تون توی جمع های زنونه شون تعریف نکنید و غیبت شوهرو نکنید :)) الکی هم کلاس نذارید !

سر زدن به خانواده اش باید دونفره باشه. ترجیحا همیشه باهم و یک روز در هفته به خانواده ی همسرتون سر بزنید. سعی کنید گاهی وقتا از کیکی که می پزید براشون ببرید. خوشحال میشن. یا مثلا غذای خاصی رو. اینطور نباشه که همیشه دست خالی برید اونجا. هرچند توقعی ندارن ولی خوشحال شون می کنید. 

راز ارتباط با خانواده ی همسر تعادله. نه لازمه خودتونو بکشید براشون ! نه قیافه بیایید و کلاس بذارید. حریم خودتون و همسرتون رو مشخص کنید و اجازه ندید وارد حریم خصوصی شما بشن. اگر هم شدن،‌داد و بیداد راه نندازین ! در ارتباط با جاری هم هیچ تجربه ای ندارم :)) اینم بگم که ممکنه این راه حل ها در مورد همه صدق نکنه. این تجربیات من بود و مطالب روانشناسی. فرد به فرد متفاوته. دیگه چیزی یادم نمیاد :))‌باقی دوستان متاهل اگر نظر بدن خوشحال میشم و مجردا هم که برن پند بگیرن و اینا رو آویزه ی گوش شون کنن مفت و مجانی مشاوره دادم بهتون :))

سیاست های همسرداری هم باشه برا پست بعد :))
  • بنتُ الهدی

تازه این وسط بد رگ هم که هستم |

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ

کارهای عقب افتاده ای که باید بیرون از خونه انجام میدادم تموم شد :) دیروز رفتم باشگاه ثبت نام کردم امروز هم آرایشگاه و دکتر. به دکتر گفنم آزمایش چکاپ برام بنویسه. ولی نسبتا کامل :| بجز مواردی که مختص قبل بارداریه. نمیتونستم و نمیخواستم مشکلم رو براش توضیح بدم چون مرد بود :| یچیزی سرهم کردم تا قانع شد بجز چکاپ معمولی، یه سری آزمایشات هورمونی هم برام بنویسه :))) و خب جواب رو اصلا قرار نیست پیش خودش ببرم. و خداروشکر که من رو نشناخت. چون دکتر خانواده ی همسره و اگر با همسری میرفتم نمیدونستم چطور قانعش کنم واقعا :)) به هر حال گذشت :)) گفت باید ناشتا باشی و دوساعت قبل آزمایش بیدار باشی حتما. یه آزمایشگاه خصوصی معرفی کرد و گفت کلا خصوصی معتبر تره و هیچ نرخی هم نداره ممکنه200تومن بشه :| ولی اگر بری بیمارستان دولتی مثلا 20.30تومن میشه :| میگم حالا که قراره این همه هزینه کنم آزمایشات قبل بارداری رو هم می دادم همش یجا تموم شه دیگه :)) احتمالا آزمایش رو بذارم برای روز پنجشنبه که همسر هم بتونه باهام بیاد. خدایا لطفا این آخرین تلاش ما برای حل مشکل مون باشه.. انشاالله نتیجه بگیریم .. درضمن مشکل خاصی نیست فقط دعا کنید تشخیص داده بشه و حل شه :)

  • بنتُ الهدی

اشتباه

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۷ ق.ظ

اون روز، هرکاری کردم که این موضوع با مادرشوهر مطرح نشه، نشد. سعی کردم یجوری به همسر بفهمونم که نباید از مامانش مشورت بگیره اما چون همه مون دور هم بودیم فایده ای نداشت. همسر موضوع رو گفت و تصمیم گیری در حضور جمع انجام شد و من هرروز صبح باید به مادرشوهر گزارش بدم ! و این عمق فاجعه ست. هیچ نیازی به جواب پس دادن نیست. هرروز با صدای زنگ تلفن اعصابم خرد میشه :( نباید اجازه میدادیم تو این موضوع دخالت کنن. حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم!مشورت خوبه اما نه با خانواده ها. حتی خانواده ی خودم. این رو بارهااا به همسر گفتم.

یک عدد اعصاب خط خطی هستم که دلم میخواد برق تلفونو بکشم موبایل دوتامونم خاموش کنم :| دقیقا هرروز صبح با این تماس گند زده میشه به حال من :| 

  • بنتُ الهدی

بی حوصلگیِ ممتد

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۸ ب.ظ

بعضی خاطرات رو حتی اگر نادیده گرفتی باشی، حتی اگر تصمیم گرفتی باشی برای همیشه دفن شون کنی، یه وقتایی میان سراغت. ناراحتت میکنن.اشکت رو درمیارن. دلت میخواد برگردی عقب و یجور دیگه بسازی شون. طوری که با یادآوری شون لبخند به لبت بیاد. ترجیح میدم این روزها هرجور دلشون میخواد بگذرن بدون این که تلاشی برای ساختنشون بکنم. رفتن یا نرفتن مون به شمال هیچ فرقی برای من نداره. حتی این که قراره با اتوبوس برگردیم و اذیت میشم هم مهم نیست. پیگیری باشگاه هم که کنسل میشه اگر بریم و میفته برای هفته ی بعد. هفته ی شلوغی رو پیش رو داریم. من باید یه آزمایش چکاپ بدم و بعدش بیفتم دنبال پروژه ی درمان. دکتری که میخواستم نوبت بگیرم تا نیمه ی مرداد وقتش پره و باید دنبال دکتر دیگه ای باشم. چرا امروز اینقدر نفس گیره؟ کاش میشد مدتی ناپدید بشم.

  • بنتُ الهدی