صد و سی و چهار
بدجوری گیر کردم بین دوراهی :(
عقلم یه چیز میگه، دلم یه چیز دیگه
آخرش دیوونه میشم از این همه فکر !
بدجوری گیر کردم بین دوراهی :(
عقلم یه چیز میگه، دلم یه چیز دیگه
آخرش دیوونه میشم از این همه فکر !
تولد مامان بود. مامانِ فروردینیِ من :)
ما تهران بودیم.
زنگ زده بودم بهش.
میگه : این بی ذوقا که واسم تولد نگرفتن !
دلم ریخت. بارها و بارها توی ذهنم برنامه ی تولد دسته جمعی گرفتم. ای کاش این فاصله نبود.
تهران رو اونقدر دوست ندارم که بخوام تا آخر عمر توش زندگی کنم. ولی اگر از اینجا بریم قطعا دلم براش تنگ میشه.
خدایا لطفا من رو زودتر از همه ی عزیزام ببر پیش خودت. این دعایی که این روزا روی زبونمه.
واقعیت این است که من همیشه تنهاگردی هایم را عاشق بودم. حتی الان، و بعد از تاهل. امروز دست خودم را گرفتم، برایش یک لباس خالخالیِ قشنگ خریدم. و یک سطل گلهی کوچک برای اتاق کارش. خانه که رسیدم ساعت از یک گذشته بود. زنگ زدم و برای خودم ساندویچ فلافل سفارش دادم ! و آنقدر چسبید که خدا میداند. این خودتحویل گیری هایم را دوست دارم :)
فکر میکنم ما از اون مامان باباها بشیم که گاهی دونفره میرن بیرون و کیف میکنن. بدون بچه ها. یا من دست دختر/پسرمون رو میگیرم میریم خرید و توی راه آبهویج بستنی میزنیم :)
من نه مادرم
نه نسبتی با بنیتای هشت ماهه دارم ..
اما از وقتی فهمیدم دلم آروم نمیگیره ..
فکر میکنم به مادری که یک سالگی دخترکش رو ندید
و پدری که تا آخر عمر با عذاب وجدان زندگی میکنه
خدا لعنت کنه اون دزد کثیف رو ..
شربت.چلو خورش قیمه بادمجون.سالاد ماکارونی.سوپ.ماست خیار.سبزی.دوغ.ژله خرده شیشه.هندونه.
این ها پذیرایی ما خواهد بود انشاالله :) به ترتیب :))
نذر بانو پختیم که تولدشون هم هست.
عیدتون مبارک :)
از نه صبح سرپام و سرشار از ذوق ^__^
دیگه اون استرس و ترس مهمانی دادن رو ندارم و اعتماد به نفسم رو در این زمینه بدست آوردم :)
بابای خوبم امروز پیام داد و تبریک گفت و عیدی رو ریخت به حسابم :)
چند روز پیش یه عکس از مامان و بابا دیدم. که بابا دستش رو گردن مامان انداخته بود. و غرق خنده بودن.یه روز خوب بارونی بود که خوب یادمه.. با دیدنش یهو اشکم ریخت.. نه از سر دلتنگی.. از بابت بودن شون .. داشتن شون .. اشک ریختم که اینقدر خوبن و ماه .. خدا حفظشون کنه برامون .. الحمد لله بابت نعمت های قشنگش
دوست داشتم سه شنبه که روز دختره، با بچه های حوزه بریم کافه ی دخترونه. که امروز دوستم زنگ زد و گفت سه شنبه هفته ی دیگه بیاین خونه ی ما :| منم یهویی به فکرم رسید پسردایی همسر و خانومش رو دعوت کنیم خونه مون :) خانومش همسن منه و یه نسبت فامیلی نسبتا دور داریم باهم و یجورایی دوستیم. تازگیا اومدن تهران. همسرم که حسابی با پسرداییش رفیقه. و اما .. این سوال پیش میاد که چی بپزم :)) بنظرم اومد قیمه بادمجون خوب باشه. ولی حس میکنم کمه :| دوست دارم یه چیز دیگه کنارش بذارم. یه سرچ زدم و به لازانیا رسیدم. یا پیراشکی که البته دردسرش بیشتره. سالاد ماکارونی هم هست ولی بنظرم سنگینه. یه چیز سبک تر میخوام. با سالاد و ترشی و سبزی و نوشیدنی. سوپ هم بذارم؟ اونوقت سالادش چی باشه؟ سالاد شیرازی یا کاهو و کلم با سس؟ کیک شکلاتی هم میپزم ایشالا با شربت. الان نظرم عوض شد :)) چون برای شام قراره بیان و میدونم که دیر میان ! نهایتا فقط میتونم شربت رو قبل از شام پذیرایی کنم و بلافاصله بعدش شام بخوریم. بعد کیک با شربت قبل شام سیر کننده س :| بعد شام هم که نمیشه .. فکر کنم اگه بیخیال کیک بشم و بعد شام دسر باشه بهتره نه؟ با هندونه. یا میوه. و حالا چه دسری؟ :)) ژله؟ژله بستنی؟ پیشنهاد بدید
هنوز زنگ نزدم برای دعوت. حالا خوبه بگن نمیایم :| دوستان مرا یاری کنید و پیشنهادات خود را بیان کنید پیلیز :))
یک عدد مداد رنگی که نمیدونم چه رنگیه :)) به تازگی عروس شده و البته هنوز زیر یک سقف نرفتن با همسرش. و از من خواسته تا تجربیاتم رو در اختیارش قرار بدم :)) منم که آماده ! پس میریم که داشته باشیم رازهای شوهرداری رو :))
کارهای عقب افتاده ای که باید بیرون از خونه انجام میدادم تموم شد :) دیروز رفتم باشگاه ثبت نام کردم امروز هم آرایشگاه و دکتر. به دکتر گفنم آزمایش چکاپ برام بنویسه. ولی نسبتا کامل :| بجز مواردی که مختص قبل بارداریه. نمیتونستم و نمیخواستم مشکلم رو براش توضیح بدم چون مرد بود :| یچیزی سرهم کردم تا قانع شد بجز چکاپ معمولی، یه سری آزمایشات هورمونی هم برام بنویسه :))) و خب جواب رو اصلا قرار نیست پیش خودش ببرم. و خداروشکر که من رو نشناخت. چون دکتر خانواده ی همسره و اگر با همسری میرفتم نمیدونستم چطور قانعش کنم واقعا :)) به هر حال گذشت :)) گفت باید ناشتا باشی و دوساعت قبل آزمایش بیدار باشی حتما. یه آزمایشگاه خصوصی معرفی کرد و گفت کلا خصوصی معتبر تره و هیچ نرخی هم نداره ممکنه200تومن بشه :| ولی اگر بری بیمارستان دولتی مثلا 20.30تومن میشه :| میگم حالا که قراره این همه هزینه کنم آزمایشات قبل بارداری رو هم می دادم همش یجا تموم شه دیگه :)) احتمالا آزمایش رو بذارم برای روز پنجشنبه که همسر هم بتونه باهام بیاد. خدایا لطفا این آخرین تلاش ما برای حل مشکل مون باشه.. انشاالله نتیجه بگیریم .. درضمن مشکل خاصی نیست فقط دعا کنید تشخیص داده بشه و حل شه :)
اون روز، هرکاری کردم که این موضوع با مادرشوهر مطرح نشه، نشد. سعی کردم یجوری به همسر بفهمونم که نباید از مامانش مشورت بگیره اما چون همه مون دور هم بودیم فایده ای نداشت. همسر موضوع رو گفت و تصمیم گیری در حضور جمع انجام شد و من هرروز صبح باید به مادرشوهر گزارش بدم ! و این عمق فاجعه ست. هیچ نیازی به جواب پس دادن نیست. هرروز با صدای زنگ تلفن اعصابم خرد میشه :( نباید اجازه میدادیم تو این موضوع دخالت کنن. حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم!مشورت خوبه اما نه با خانواده ها. حتی خانواده ی خودم. این رو بارهااا به همسر گفتم.
یک عدد اعصاب خط خطی هستم که دلم میخواد برق تلفونو بکشم موبایل دوتامونم خاموش کنم :| دقیقا هرروز صبح با این تماس گند زده میشه به حال من :|
بعضی خاطرات رو حتی اگر نادیده گرفتی باشی، حتی اگر تصمیم گرفتی باشی برای همیشه دفن شون کنی، یه وقتایی میان سراغت. ناراحتت میکنن.اشکت رو درمیارن. دلت میخواد برگردی عقب و یجور دیگه بسازی شون. طوری که با یادآوری شون لبخند به لبت بیاد. ترجیح میدم این روزها هرجور دلشون میخواد بگذرن بدون این که تلاشی برای ساختنشون بکنم. رفتن یا نرفتن مون به شمال هیچ فرقی برای من نداره. حتی این که قراره با اتوبوس برگردیم و اذیت میشم هم مهم نیست. پیگیری باشگاه هم که کنسل میشه اگر بریم و میفته برای هفته ی بعد. هفته ی شلوغی رو پیش رو داریم. من باید یه آزمایش چکاپ بدم و بعدش بیفتم دنبال پروژه ی درمان. دکتری که میخواستم نوبت بگیرم تا نیمه ی مرداد وقتش پره و باید دنبال دکتر دیگه ای باشم. چرا امروز اینقدر نفس گیره؟ کاش میشد مدتی ناپدید بشم.