روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

دلتنگ توام..

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ق.ظ

مدتی ست،

نه گریه

نه غر

نه دعوا

هیچ کدام آرامم نمی کند..

در سکوت شب..

می نشینم با خدا حرف میزنم.

خیلی راحت..

خیلی صمیمی..

گاهی اشک هایم می ریزند..

گاهی شرمم می شود از یک چیزهایی گله کنم..

گاهی امیدم پررنگ میشود..

و همیشه،

حالم خوب.

.

دلم اعتکاف میخواهد..

سه روز در مسجد..

بی خیال دنیا و مصیبت هایش..

در بغل خود خدا..

در حال عبادت..

آخ که چقدر می چسبد..

  • بنتُ الهدی

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود..

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۱ ب.ظ

چند روزی ست که پرت شده ام به دوران نوجوانی.. زمانی که خودم بودم و خودم. آن وقت ها تنها چیزی که معیار تصمیم گیری ام بود " حال " ام بود.. یک روز غرق کتاب و تست و کنکور بودم و فردایش دلم میخواست فقط زل بزنم به پرده ی حریر گل صورتی اتاقم و بازی نور را تماشا کنم. خودم را به خرید اولین گل نرگس سال دعوت میکردم و از دکه ی روبرو همشهری داستان میخریدم. بلوز چهارخانه و گوشواره های لنگه به لنگه را انتخاب میکردم!

راستی.. چقدر عوض شدم.. چقدر معیار انتخاب هایم تغییر کرده..

یک تغییراتی را دوست دارم، اما.. راستش بیشترش را نه!

من خودم را درگیر تصوری کردم که اصلا شبیه من نبود و آنقدر از این تصویر ذهنی که نمیدانم دقیقا از کجا الگو شد، تقلید کردم که الان دلم برای آن زمان های خودم تنگ شده.

من هنوز هم دلم پر میکشد برای ظرفهای سفالی. برای بوی عود و شمع هایی که شبها روشن کنم. من لباس های ساده و تک رنگ قبل را میخواهم. حتی از نوشته های اینجا هم حالم به هم میخورد! این روزمره نویسی عامیانه ام را دوست ندارم. یاد بلاگفا و پست هایی که ساعتها برایشان وقت میگذاشتم، یاد وسواسم در انتخاب کلمات بخیر .. 

باید فکری به حال خودم بکنم. مدت هاست کتاب شعرهایم خاک میخورند.. مدت هاست خودم را گم کردم.. من باید یک بخش هایی از خودم را به خودم برگردانم..

  • بنتُ الهدی

تربیت

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ب.ظ

برنامه ی مامان ها، همونیه که هرروز پیگیرش هستم وتحت هیچ شرایطی از دستش نمیدم. همونی که صداش تو کل خونه میپیچه و منو میخکوب میکنه.

دیروز صحبت بسیار بسیار جالب انگیزناکی داشتن با موضوع اختلاف پدر و مادر ها در تربیت بچه ها.

مثلا مادری که میگفت یک شب همسرم با یک تبلت هدیه برای پسر سه ساله مون به خونه اومد درحالیکه من لااقل تا زیر دبستان تصورشم نمیکردم این وسیله رو دست بچم بدم!

یا مادری که میگفت من صرفا خلاقیت فرزندم برام مهمه حالا چه با ادامه تحصیل چه نه ولی همسرم دوست داره بچه مون تحصیلات عالی داشته باشه.

یا حتی مثال خیلی ساده ای مثل دادن پستونک یا ندادنش.

دو تا بحث بود.

یکی وجود اختلاف.

یکی نحوه مدیریت و حل اون.

اون چیزی که برای خودم مدتی مسئله شده بود، اولی بود. من مدام روی اختلاف نظرمون زوم میکردم و بنظرم ما نقاط مشترک مون رو از دست داده بودیم و تفاهم نداشتیم و این غصه داشت منو نابود میکرد! در این حد که فکر میکردم با این حجم از اختلاف نمیتونیم ادامه بدیم!!!

دیدن برنامه دیروز خیلی برام خوب بود. فهمیدم که همه ی زوج ها این مشکلات و اختلاف نظرها رو دارن و این یک چیز طبیعیه.

خیلی آرامش گرفتم. 

مبحث دوم هم نحوه برخورد با این اختلاف ها بود که هرگز نباید جلو چشم مستقیم بچه ها حل و فصل بشه که آسیبی نبینن. و خب هر خانواده ای یک جور اقدام به حل تفاوت ها کرده بودن. 

خلاصه اگر این برنامه رو ندیدید حتما ببینید. خیلی مفیده.

  • بنتُ الهدی

اولین خانه بازی

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ب.ظ

اولین ها، همیشه هم شیرین شروع نمیشوند.

هردویمان بی حوصله بودیم. فیلم دیدن، غذای بیرون، هیچ کدام حال مان را خوب نکرد. تلفنش زنگ خورد. این دم غروبی باید میرفت جایی. تسلیم نشدم. بدرقه اش کردم. خانه را جارو زدم. برای اولین بار درشب، با کالسکه رفتیم بیرون. به مقصد؟ خانه بازی محله اگر در این اوضاع کرونایی باز باشد. نبود هم فدای سرمان. آمدیم بیرون یک هوایی خوردیم مادر دختری.

باز بود. برای اولین بار پای مان را در خانه ی بازی گذاشتیم. یک ساعت. دخترک کیف کرد. از دیدن اسباب بازی های رنگی رنگی. از آن فضای شاد پرهیجان.

سعی کردم فکرنکنم که کاش پدرش بود و اولین هایش را میدید. با دردسر و اذیت های گوشی توانستم برایش عکس و فیلم بفرستم. سعی کردم به کودکان ماسک زده فکرنکنم. سعی کردم این یک ساعت را مثل کودک خردسالم بی خیال تمام غم و غصه ها شاد بگذرانم.

امدیم خانه. غذا و آب خورد. و خسته خوابید. و این شد اولین خاطره ی خانه ی بازی دخترجانم در یک سال و نه ماهگی.

 

  • بنتُ الهدی

درهم نوشت

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۲۵ ب.ظ

*پدرشوهر میگویند امروز مثل همیشه سرحال نیست. طفلک زبون نداره بگه چشه که. چی شده؟ شاید غذایی خوردی سنگین بوده. دلش درد میکنه. یه طوریه بچه م.

خوب میدانم چیست. امروز حال خودم خوب نبود. حال دلم خوب نبود. این بچه ها بیشتر از هرکسی از نگاه آدم، حالش را میفهمند و خودشان هم میشوند عین تو. چه خوشحال باشی چه ناراحت. حالا امروز از آن روزهایی بود که از اول صبحش خوب شروع نشد. کوچولوی ما هم از اول صبح دمغ بود. سرحال نبود. خوشحال نبود.

*به جدول برنامه غذایی هرهفته، دو تا ستون اضافه کرده ام. یکی میان وعده. یکی بازی. قصد دارم اگر خدا یاری کند میان وعده های سالم و مقوی برای دخترک و خودمان آماده کنم. همچنین بازی هایی را مشخص کنم بلکه از حوصلگی سررفتگی نجات پیدا کند.

  • بنتُ الهدی

شهید آوردند..

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ

لباس های بابایش را هرجای خانه که می بیند، با انگشت های کوچکش اشاره میکند و میگوید : بابایی. بعد یک نگاهی به در می اندازد. میگویم بابا سرکاره.

..

چشم های دختران تان 4سال به در بود.. نه منتظر تماشای پدر.. نه منتظر آغوش پرمهر و امنش.. منتظر یک تابوت.. 

..

این روضه ها را دختردارها خوب می فهمند..

  • بنتُ الهدی

خلوت لازم

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ب.ظ

شدیدا نیازمند یکی دوساعت وقت آزاد بدون مامانی گفتن های مکرر و تق تق صدای در و هرگونه مزاحمت محیط هستم!

اما وقت کو؟

بین نقش های مختلفم گیر کردم و دوز شون بالا پایین شده.. باید یک سری تغییرات تو برنامم ایجاد کنم..

نظم برنامه مطالعاتیم بهم ریخته و عقب افتادم.. چندروزی هست صوت کلاس رو گوش ندادم و باید تمامش کنم، دوره جدید رو شروع کنم، در واقع دوره های جدید، اما اما.. وسط این به هم ریختگی دلبری های دخترک و حس آرامشی که بعد از چالش های پشت سرگذاشته وجود داره باعث میشه بتونم دوام بیارم.. و مهم تر از همه خدایی که هست و دلگرم کننده ترینه..

  • بنتُ الهدی

به تو از دور سلام..

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ب.ظ

دلم پر است اما کلماتم اشک میشوند..

اربعین امسال سراسر مرور خاطرات و دلتنگی ست..

چقدر سخت است این فراق..

  • بنتُ الهدی

ثمره ی پنج سال زنذگی

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

در آستانه ی پنجمین سالگرد عروسی مان..

یک لذت شیرین نصیبم شد..

عمیقا خوشحالم که آقای همسر تمام تلاشش را کرد که مدت زمان سفر اجباریش را کوتاه کند یا ما را هم با خود ببرد. چرا؟ چون دوری ما برایش سخت بود. و این، برای ما، یعنی یک اتفاق بزرگ. ما که در این پنج سال با انواع و اقسام مشکلات جنگیدیم و هنوز هم در حال نبردیم اما میخواهیم این زندگی را نگه داریم.. ما که اخیرا خیلی چیزها بین مان خراب شد اما این اتفاق، این دلتنگی مثل آب روی آتش بود.. این دلتنگی نه از جنس شور و شوق سال اول زندگیست، نه از جنس متن های عاشقانه ی دروغین. این خود خود عشق است.. عشقی که از لابلای سختی ها و استقامت ها و بارها زمین خوردن و بلند شدن متولد شده. این یعنی آنقدر دوستت دارم که هنوز نرفته، دلم برایت پر میکشد.. این دوست داشتن خیلی زیباست. ما که مدت ها نداشتیم اش، ارزشش را میدانیم..

خدایا خودت پناه همه ی بی پناهان باش. فقط خود خودت که بهترینی

  • بنتُ الهدی

همین که گفتم

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۱۱ ب.ظ

هیچوقت با احساسات یک زن بازی نکنید. مرسی اه.

  • بنتُ الهدی