روایت های یک زندگی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

میگما خوب شد سایه جنگ رو از کشورمون دور کردن !

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۶ ب.ظ

+شغلت چیه؟

_امنیتی

+چیکار میکنی؟

_بعضی روزای آروم فحش میخورم،

بعضی روزای شلوغ، گلوله

.

یادمون نره این واقعه ای که توی نصف روز جمع شد و تمام، حاصل جنگیدن های شبانه ی شهدای مدافع حرم مون بود. 

بیست سال بعد اسم اون قاضی که حکم اعدام ترور های امروز رو داد نذاریم جلاد. برای جمع کردن رای !

+اون متن بالا از من نیست. اما عجیب به دلم نشست !

  • بنتُ الهدی

صد و دوازده

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۹ ب.ظ

این تعطیلات را رفته اند خانه ی خواهرش که شهر دیگری ست. عکس بچه هایشان را گذاشته کنار هم که مشغول بازی اند و ذوق از چشم هایشان می بارد. من همیشه دوست داشتم خواهر داشته باشم. هم جنسی به غیر از مادر در خانواده. که آن حرف هایی را که نمیشود به مامان گفت، با خواهر در میان گذاشت. حتی الان. فکر میکردم بزرگتر که شوم، به این آرزوی بچه گانه ام میخندم ! اما نه. من هنوز هم جای خالی خواهر نداشته ام را حس میکنم و از خدا خواسته ام اگر بنابر دختردار شدن ما باشد، لطف کند دوتا، یا بیشترش را نصیب مان کند که لااقل دخترکمان مثل مادرش بی خواهر نباشد. آن وقت من بنشینم و به خواهر دخترم حسادت کنم !

+نمیدانم چنین مطلبی با این موضوع را قبلا اینجا نوشته ام یا نه ! اگر تکراری است ببخشید .

  • بنتُ الهدی

صد و یازده

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

وقتی "ز" دخترش رو هفت ماهه دنیا آورد، و بعد از یه مدت اون کوچولو از دنیا رفت، دلم خیلی گرفت .. تا مدت ها پروفایلش نی نی ای بود که حتی از توی عکس هم نارس بودنش پیدا بود.

امشب که فهمیدم "سین" پسرش رو بخاطر یه مشکل سه روز بعد از تولد از دست داده، دل توو دلم نیست .. میدونست ممکنه زنده نمونه بخاطر مریضیش. اما نگهش داشت. امیدوار بود به خوب شدنش. اما نشد .. پسرکش رفت ..

هر دوشون دوستام بودن. بچه های دبیرستان. برای اولین بار قرار بود طعم مادری رو بچشن. طعمی که عمرش کوتاه بود. خیلی ..

دلم گرفته .. ناراحتم .. قراره چی سر ماها بیاد؟ چقدر فرزندآوری سخت شده .. این همه تلاش برای باردار شدن .. نه ماه سختی و استرس .. آخرش هم معلوم نیست چی بشه .. چه امتحان سختی ..

برای صبوری شون دعا کننید .. .


  • بنتُ الهدی

صد و نه

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ

بنظر می آید زیادی منطقی شده ام. یک چیزهایی را فقط باید از دریچه ی احساس دید. لازم نیست منطق را در همه جا جستجو کرد. گاهی اشکالی ندارد از بعضی خط قرمزها عبور کرد. میشود چارچوب ها را نادیده گرفت. دو شب پیش با دوستی صحبت میکردم درباره ی موضوعی که همیشه فکر میکردم نباید به هیچکس گفت ! بعد فهمیدم چقدر احساس خوبی دارم از بیان خواسته های درونم. او هم از تجربیاتش برایم گفت. غبطه میخورم به آدم هایی که سرشار از بیان قوی احساسات شان هستند. پشت تلفن چنان موضوعی را با ذوق برایت میگویند که میتوانی چهره شان را کاملا تصور کنی. چهره ای پر از هیجان و حس. صدایشان به خوبی بیانگر درونشان است. نمیدانم این ها مربوط به شخصیت است یا اکتسابی ست. هرچه هست، باید برای غلبه ی احساس بر عقلم تلاش بیشتری کنم ! هرچند همیشه خودم را آدم احساسی میدانم ! باید بعضی چیزها را آسان بگیرم و اینقدر دو دوتا چهارتا نکنم.  

  • بنتُ الهدی

رمضان

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ

آخرش همه ی کارها دقیقا موند برای یک روز قبل از شروع ماه رمضان و من از صبح که چشمام رو باز کردم مشغولم :| به خونه تکونی هم نرسیدم دلم میخواست خونه مون تمیز و آماده باشه برای شروع این ماه عزیز :( 

حس خیلی خوبی دارم :) غذاهام رو لیست کردم. نشا پختم و خونه حسابی حال و هوای رمضان گرفته.. فقط نمیدونم سیستم درس خوندن مون چطور خواهد شد :| با توجه به این که از دوشنبه امتحانام شروع میشن تا یک تیر !

همدیگه رو دعا کنیم :)

  • بنتُ الهدی

نی نی طور

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۲ ب.ظ

^_^

الان پر از ذوقم

رفتم واسه زینب کوچولوی دوست جان مون پیرهن گرفتم

واای خدا چه لباسای ناازی دیدم ..

ضعف کردم تو هر مغازه :))

ولی چقدر قیمتا بالاست -_-

یه پیرهن شاد صوورتی :)

ایشالا که اندازه ش باشه!

یکی از لذت بخش ترین ها برای من رفتن به فروشگاه های سیسمونی و تماشای لباس های نی نی هاست.

اینقده ملوس و کوچولووو و خوردنی ان که نگو..

برای خودم هم هیچی نخریدم :\

یه ندایی بهم میگه فردا بعد مهمونی بپیچونم برم بازار :))

  • بنتُ الهدی

صد و شش

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۵ ب.ظ

پلوماهی امروز مون رو نذر خانم حضرت زهرا(س) پختم و واقعنم خوب شد. دست مامان درد نکنه بابت ماهی ها و باقلاهایی که برامون آورده بود.

آشپزخونه رو مرتب کردم و اومدم پای درس. دلم میخواد بخوابم. بجز فردا صبح، تا پنجشنبه عملا وقتی برای درس خوندن ندارم و از جمعه باید دوباره شروع کنم !

امروز عصر انشاالله قصد دارم برای دختر سه ماهه ی دوستم هدیه بگیرم. فردا برای ناهار با یکی دیگه از دوستای مشترک مون دعوتیم خونه ش. هیچی مدنظرم نیست. برم همین اطراف خودمون ببینم چی گیرم میاد. سه تا گزینه ی خرید برای خودمم دارم که باید یکی شو انتخاب کنم ! هر سه تاشو دوست دارم منتها باید ببینم بودجه م به کدوم نزدیک تره :))


  • بنتُ الهدی

صد و 5

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۵۴ ب.ظ

دیگه حتی دومین دکتر هم تاکید کرد برای فرزندآوری !

کار از گفتن خانواده ها و فامیل و .. گذشته.

+فکر میکنم یکی از اونایی که از فهمیدن خبر بارداری من بی نهایت خوشحال میشن، خواهرشوهرا هستن. بالاخره قراره برای اولین بار عمه بشن دیگه :)

هرچند اطرافیان کلا ذوق میکنن از این پدیده و به شدت استقبال میکنن. بله ما ازوناشیم :))

+خدایا میشه شرایطش رو برامون جور کنی؟اگه میشه!

  • بنتُ الهدی

صد و چهار

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ب.ظ

دل رو زدم به دریا

و خودم رو آماده کردم برای ابراز هر واکنشی از طرف همسر نسبت به این تغییر ظاهری بزرگ !

بدون اطلاع و با اجازه ی خودش این کار رو کردم

در این حد که وقتی وارد خونه شد من رو یه لحظه نشناخت و فکر کرد اشتباهی اومده :))

ولی واکنشش مثبت بود ^_^ و استقبال کرد

سعی میکنم به این فکر نکنم که داره تظاهر میکنه یا تو دلش چی میگه :))

ولی خوشحالم که ناراضی نیست

+امروز برای اولین بار توی فامیل دوقلو دار شدیم :) دو تا گل دختر.

  • بنتُ الهدی

صد و سه

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۴ ب.ظ

حتی فکرش هم بهم استرس میده :(

با این که با نهایت علاقه انتخابش کردم

شاید اون مسائل حاشیه ای نگرانم میکنن

شاید توکلم پایینه

شاید دوست ندارم از انتخابم انصراف بدم

حتی اگر شرایط پذیرفتنش نباشه !

+خدایا خودت کمک کن..

  • بنتُ الهدی